«بیژن دایی چی» معروف به «بیژن ارژن» زادهی پنجم آذر 1348 در روستای «دایی چی» کرمانشاه است.
بیژن ارژن تا سه سالگی در شهرستان سراب و مدتی نیز در شهرستان سرپل ذهاب زندگی کرد و از سال 1355 تا 1385 ساکن کرمانشاه بود. او در سال 1385 به عضویت شورای شعر و موسیقی صداوسیما درآمد و ساکن تهران شد.
اولین تجربیات بیژن ارژن در حیطه شعر و ادبیات به زمانی بازمیگردد که او دانش آموز سال دوم دوره راهنمایی بود. پس از آن به واسطه سیدحسن حسینی و قیصر امینپور، یکی از اولین آثار او که مجموعهای از چند رباعی بود، در مجله سروش به چاپ رسید. اولین کتاب او یک دفتر رباعی به نام «پیراهنی از آه برایت دارم» است. این اثر را در سال 1374 انتشارات باغ ابریشم چاپ کرده است.
او با سازمانهای متعددی همچون «صدا و سیما»، «حوزه هنری»، «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» و «بنیاد شهید» همکاری داشتهاست. بیژن ارژن یکی از مشهورترین شاعران رباعی سرای حال حاضر ایران است.
در تاریخ هفتم شهریور 1395 سازمان هنری رسانه ای اوج، از بیژن ارژن به پاس یک عمر فعالیت ادبی و هنری تجلیل کرد. این مراسم، بیست و هفتمین شب شاعر با گرامی داشت مقام ادبی و هنری بیژن ارژن بود.
در این مراسم شاعرانی همچون: یوسفعلی میرشکاک، مصطفی علیپور، کیومرث عباسی قصری، میلاد عرفان پور و … ابعاد فنی شعرهای «ارژن» را بررسی کردند.
آثار:
از کتابهای منتشر شده «بیژن ارژن» به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
«پیراهنی از آه برایت دارم» (دفتر رباعی) انتشارات باغ ابریشم کرمانشاه 1377
«رنگ انار» (مجموعهای از رباعی، غزل و فراغزل) انتشارات مؤسسه فرهنگی هنری مهرتابان تهران 1382
«بیهم شدگان» (مجموعه رباعی) انتشارات هزاره ققنوس، مؤسسه مطالعات اجتماعی ماه نوشته 1384
«چهل کلید» (گزیده اشعار، رباعی و غزل) انتشارات تکا 1387
«چارانههای بیژن ارژن» انتشارات کتاب نشر 1392
چند رباعی از شاعر:
«قطره قطره شد آب آدمبرفی»
«شد آب در آفتاب آدمبرفی»
«آب از سر او گذشت اما هرگز»
«بیدار نشد ز خواب آدمبرفی !»
«بیچاره تر از عالم و آدم هستیم»
«ماتم زدهای مثل مُحرّم هستیم»
«نه گندمی و نه یار گندمگونی»
«ما هم دلمان خوش است آدم هستیم»
«هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند»
«یا حرفی از این سیاق با هم بزنند»
«یک بار نشد عقربههای ساعت»
«یک دور به اتفاق با هم بزنند»
«دنیا در دست خواب گردانها بود»
«صحرا، مسخ سراب گردانها بود»
«مشتی تخمه، دهانشان را بسته»
«این قصهٔ آفتاب گردانها بود»
«در شعر، من از مشکل خود میگویم»
«از عشق و دل غافل خود میگویم»
«خواهی بپذیر دوست، خواهی نپذیر»
«من شعر برای دل خود میگویم»
«باران آمد که تو اسیرم کردی»
«بید مجنون سربه زیرم کردی»
«ای عشق! مگر چه کرده بودم با تو؟»
«سالی دو هزار سال پیرم کردی»
«خشت اول، حدیث با هم بودن»
«خشت آخر، دو دوست با هم دشمن»
«تصویر تو خشت خام بارانزدهای است»
«بر سینهٔ دیوار ترکخوردهٔ من»