آلبوم ارکسترال ، اجرا شده با ارکستر سمفونیک پراگ
این آلبوم به مناسبت هزاره ی ابوسعید ابوالخیر اجرا و منتشر شده است .
این آلبوم به مناسبت هزاره ی ابوسعید ابوالخیر اجرا و منتشر شده است .
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
2:52زان مي خوردم كه روح پيمانه ي اوست زان مست شدم كه عقل ديوانه ي اوست دودي به من آمد آتشي با من زد زان شمع كه آفتاب پروانه ي اوست
-
4:31جسمم همه اشك گشت و چشمم بگريست در عشق تو بي جسم همي بايد زيست از من اثري نماند اين عشق ز چيست چون من همه معشوق شدم عاشق كيست
-
2:45عاشق من و ديوانه من و شيدا من شهره من و افسانه من و رسوا من كافر من و بت پرست من و ترسا من اينجا من و صدبار بتر زين ها من
-
3:57با ياد تو با ديده ي تر مي آيم مي آيم وز باده ي شوق بي خبر مي آيم مي آيم ايام فراق چون به سر آمده است من نيز به سوي تو ، به سر مي آيم
-
3:28در دل دردي ست از تو پنهان كه مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان كه مپرس با اين همه حال و در چنين تنگدلي جا كرده محبت تو چندان كه مپرس اي دل چو فراق يار ديدي خون شو وي ديده موافقت بكن ، جيحون شو اي جان ، تو عزيزتر نه اي از يارم بي يار ، نخواهمت ز تن بيرون شو
-
2:25در سلسله ي عشق تو جان خواهم داد در عشق تو ترك خانمان خواهم داد روزي كه ترا ببينم اي عمر عزيز آن روز يقين بدان كه جان خواهم داد
-
3:04عشق تو بلاي دل درويش من ست بيگانه نمي شود مگر خويش من ست گفتم سفري كنم ز غم بگريزم منزل منزل غم تو در پيش من ست
-
2:40اي عشق به درد تو سري مي بايد صيد تو ز من قوي تري مي بايد من مرغ به يك شعله كبابم بگذار كين آتش را سمندري مي بايد
-
2:44گفتم چشمم گفت به راهش مي دار گفتم جگرم گفت پر آهش مي دار گفتم كه دلم گفت چه داري در دل گفتم غم تو گفت نگاهش مي دار
-
1:05
-
2:37گر خاك تويي خاك تو را خاك شدم چو خاك تو را خاك شدم پاك شدم غم سوي تو هرگز گذري مي نكند آخر چه غمت از آن كه غمناك شدم
-
1:51اي دل چو فراقش رگ جان بگشودت منماي به كس ، خرقه ي خون آلودت مي نال چنان كه نشنوند آوازت مي سوز چنان كه برنيايد دودت
-
5:36دل جاي تو شد وگرنه پرخون كنمش در ديده تويي وگرنه جيحون كنمش اميد وصال توست جان را ورنه از تن به هزار حيله بيرون كنمش در هجرانم قرار مي بايد و نيست آسايش جان زار مي بايد و نيست سرمايه ي روزگار مي بايد و نيست يعني كه به سان يار مي بايد و نيست عشقي كه كسش چاره نداند اين است دردي كه ز من جان بستاند ، اين است چشمي كه هميشه خون فشاند ، اين است آن شب كه به روزم نرساند اين است سوداي سر بي سر و سامان يك سو بي مهري چرخ و دور گردان يك سو انديشه ي خاطر پريشان يك سو اين ها همه يك سو ، غم جانان يك سو از ديده ي سنگ ، خون چكاند غم تو بيگانه و آشنا نداند غم تو دم در كشم و غمت همه نوش كنم تا از پس من ، به كس نماند غم تو
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه