موسیقی میهنی و حماسی ساخته میدیا فرج نژاد اجرای گروه سواران و هم نوازان پژواک
گروه سواران:
شروین مهاجر (کمانچه)
رابعه زند (قانون)
کامران منتظری (تمبک)
زکریا یوسفی (دف)
سحر محمدی (همخوان)
میدیا فرج نژاد (سرپرست گروه و نوازنده تار)
همنوازان پژواک:
رحمت حامدی (دمام)
فرزاد صابری (ضرب زورخانه)
آریا فرج نژاد (بندیر)
شایان ریاحی (کنگا، کاخون)
افشین بابایی (کوزه، دایره)
گروه سواران:
شروین مهاجر (کمانچه)
رابعه زند (قانون)
کامران منتظری (تمبک)
زکریا یوسفی (دف)
سحر محمدی (همخوان)
میدیا فرج نژاد (سرپرست گروه و نوازنده تار)
همنوازان پژواک:
رحمت حامدی (دمام)
فرزاد صابری (ضرب زورخانه)
آریا فرج نژاد (بندیر)
شایان ریاحی (کنگا، کاخون)
افشین بابایی (کوزه، دایره)
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:51غزل در نزد من هر چند جان شعر ايراني ست تغزل در چنين ايام اما راوي ما نيست تغزل لهجه ي عشق است و با هر گويشي گوياست بدا در ميهنم اينك صداي عشق جاري نيست نديدي يا نه، در تصوير ها ديدي مباد اما ببيني او كه روزي هم خروش ات بود حالا نيست ببيني روبرويت ايستاده با نگاهي گنگ و در پشت نقابش هيچ ازآن ايام پيدا نيست و تو شك كرده اي بر ديده ات در خويش مي گويي زبانم لال آيا اوست آيا هست آيا نيست مبادا يا نه، هر چه بادا باد فرقش چيست زمان شرمساري چشم ها وقتي كه بينا نيست غزل مي ماند و فصل تغزل مي رسد حيفا نگاهي كه برايش فرصت ديدار فردا نيست (محمدعلي بهمني)
-
6:55اگر تو فارغي از حال دوستان يارا فراغت از تو ميسر نميشود ما را تو را در آينه ديدن جمال طلعت خويش بيان كند كه چه بودست ناشكيبا را هنوز با همه دردم اميد درمانست كه آخري بود آخر شبان يلدا را نگفتمت كه به يغما رود دلت سعدي چو دل به عشق دهي دلبران يغما را (سعدي)
-
5:42نفسم را پر پرواز از توست به دماوند تو سوگند كه گر بگشايند بند از بندم ببينند كه آواز از توست همه اجزايم با مهر تو آمييخته است همه ذراتم با جان تو آميخته با خون پاكم كه در آن عشق تو مي جوشد وبس تا تو آزاد بماني به زمين ريخته باد (فريدون مشيري)
-
4:01عزيزم پاك كن از چهره اشكت را ز جا برخيز تو در من زنده اي من در تو ما هرگز نمي ميريم من و تو با هزاران دگر اين راه را دنبال مي گيريم از آن ماست پيروزي از آن ماست فردا با همه شادي و بهروزي عزيزم كار دنيا رو به آبادي ست و هر لاله كه از خون شهيدان مي دمد امروز نويد روز آزادي ست (هوشنگ ابتهاج)
-
3:21نوازنده قانون: رابعه زند
-
4:21چند اين شب و خاموشي وقت است كه برخيزم وين آتش خندان را با صبح برانگيزم گر سوختنم بايد افروختنم بايد اي عشق بزن در من كز شعله نپرهيزم چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخيزد آنگاه كه برخيزم برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش وين سيل گدازان را از سينه فروريزم چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم (هوشنگ ابتهاج)
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه