چهار تصنیف ارکسترال در بزرگداشت حضرت زهرا (س)
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:22روزگاري كعبه را مي ساختند از گناه و شرك مي پرداختند بعثت خورشيد مي شد آشكار ياس مي روييد در دارالقرار خانه ي توحيد و مهد مصطفا پر شد از ذكر و مناجات خدا فاطمه پرورده ي جان عقول با خديجه در گلستان رسول وحي آمد بر دل آگاه او شعله زد فانوس بسم الله او آتشي در طور مشتاقان دميد شعله در بازار هتاكان كشيد روز پر آشوب نام و ننگ شد عرصه بر محبوب عالم تنگ شد در چنين بيداد خرمن سوز كين مي درخشيد آن عزيز نازنين ياس در باغ پيمبر قد كشيد عطر او بر جان هشياران وزيد نيك جان در شام غربت بي فروغ مكه در تسخير تزوير و دروغ
-
7:39شد نبي شمع و علي پروانه اش روشن از ام ابيها خانه اش ياس در آشوب اين باد و بلا شد به مهر شير يزدان مبتلا حيدر آمد سوي پيغمبر به راز تا نمايد پيش او عرض نياز لب فروبست از حيا شير خدا خواند در دل ميل او را مصطفا گفت جز تو كي سزاي فاطمه ست عقدتان را صاحب اسرار بست چون اجازت از رسول حق گرفت ياس در باغ علي رونق گرفت در سخاوت شهره ي عالم شدند مهر و ماه آيينه دار هم شدند فاطمه در مهرباني فرد بود خانه اش دارا شفاي درد بود شد چراغ عالم آرا خانه اش بر زبان ها چيره شد افسانه اش مكه در آرامش بعد از نبرد روزها رفت و شكايت كس نكرد
-
8:04تا چراغ وحي پر آوازه شد عهد ما كان محمد تازه شد تا ر شد خورشيد مشرق بي رسول چيره شد اندوه بر جان بتول ماند بي ياور علي در ماجرا عشق شد پنهان و محنت بر ملا گوهر عصمت پريشان از دو سوي قصه ي مرگ رسول و حزن شوي حلقه زن بر گرد شمع مصطفا در شب دلتنگي اهل كسا مصطفا فرمود دنيا ساعتي ست مرگ مي آيد زماني چاره چيست ياس مي پژمرد كم كم در فراق داغ چون آمد چه سود از اشتياق داغ سنگيني كه درمانش نبود چاره اي جز بيت الاحزانش نبود در غلتان از جگر بر مي كشيد ساغر ناباوري سر مي كشيد سالهاي سخت و پنهان علي فاطمه جان تو و جان علي شمع غربت سوز ما بي تاب بود ياس مي پژمرد و قحط آب بود
-
7:39من نمي دانم كجا ديدم به خواب جان من بيدار بود از اضطراب تيغ بر كف در سياهي سايه اي قاصدي بي حاصلي بي مايه اي حلقه زد بر در شبي دور از ادب شعله ور داغي نهفته زير لب آنچه مي ديدم فقط در خواب بود پشت در ياقوت غلتان علي مايه ي آرامش جان علي من نمي دانم كجا ديدم به خواب باز شد در سوي زهرا با شتاب من نمي دانم اين داغ از كجا ريخت در دامن آل مصطفا من نمي دانم كجا ديدم به خواب جان من بيدار بود از اضطراب جز به سوي دوست ماندن چاره چيست باز كن دكان كه وقت عاشقي ست
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه