تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی و بی کلام همین تصنیف
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق تو ام دیده چه شب می گذراند
وقت است که از پای در آیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
دیوانه گرش پند دهی ، کار نبندد
ور بند نهی ، سلسله در هم گسلاند
شیرین ننماید ، به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
هرگه که بسوزد جگرم ، دیده بگرید
وان گریه نه آنی ست که آتش بنشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زنده ام از چنگ منش کس نرهاند
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق تو ام دیده چه شب می گذراند
وقت است که از پای در آیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
دیوانه گرش پند دهی ، کار نبندد
ور بند نهی ، سلسله در هم گسلاند
شیرین ننماید ، به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
هرگه که بسوزد جگرم ، دیده بگرید
وان گریه نه آنی ست که آتش بنشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زنده ام از چنگ منش کس نرهاند
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه