آلبومی با آهنگسازی ارشد طهماسبی و صدای سالار عقیلی بر اساس اشعار سعدی
نوازندگان:
تار و سه تار: حمید متبسم
بربط: حسین بهروزی نیا
کمانچه: سعید فرجپوری
تنبک: پژمان حدادی
دف، دایره، دمام: بهنام سامانی
نوازندگان:
تار و سه تار: حمید متبسم
بربط: حسین بهروزی نیا
کمانچه: سعید فرجپوری
تنبک: پژمان حدادی
دف، دایره، دمام: بهنام سامانی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:35صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمين عقل و طبعم خيره گشت از صنع رب العالمين با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد كودكي گفتا تو پيري با خردمندان نشين گفتم اي غافل نبيني كوه با چندين وقار همچو طفلان دامنش پرارغوان و ياسمين آستين بر دست پوشيد از بهار برگ شاخ ميوه پنهان كرده از خورشيد و مه در آستين اين نسيم خاك شيرازست يا مشك ختن يا نگار من پريشان كرده زلف عنبرين
-
2:13
-
6:18اي چشم تو دلفريب و جادو در چشم تو خيره چشم آهو چشمم بستي به زلف دلبند هوشم بردي به چشم جادو در چشم مني و غايب از چشم زان چشم همي كنم به هر سو صد چشمه ز چشم من گشايد چون چشم برافكنم بر آن رو هر شب چو چراغ چشم دارم تا چشم من و چراغ من كو اين چشم و دهان و گردن و گوش چشمت مرساد و دست و بازو
-
2:11
-
8:49بيا كه نوبت صلح است و دوستي و عنايت به شرط آن كه نگوييم از آن چه رفت حكايت بر اين يكي شده بودم كه گرد عشق نگردم تو را بديدم و بازم به توست چشم درايت بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين لبست آن يا شكر يا جان شيرين بتي دارم كه چين ابروانش حكايت ميكند بتخانه چين هر آن وقتي كه ديدارش نبينم جهانم تيره باشد بر جهان بين به خوابي آرزومندم وليكن سر بي دوست چون باشد به بالين نگارينا به شمشيرت چه حاجت مرا خود ميكشد دست نگارين از آب و گل چنين صورت كه ديدست تعالي خالق الانسان من طين
-
2:17
-
4:01من از دست كمانداران ابرو نمييارم گذر كردن به هر سو دو چشمم خيره ماند از روشنايي ندانم قرص خورشيدست يا رو نه آن سرپنجه دارد شوخ عيار كه با او بر توان آمد به بازو لبان لعل چون خون كبوتر سواد زلف چون پر پرستو
-
4:39
-
6:23وه كه جدا نميشود نقش تو از خيال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من پرتو نور روي تو هر نفسي به هر كسي ميرسد و نميرسد نوبت اتصال من خاطر تو به خون من رغبت اگر چنين كند هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من برگذري و ننگري بازنگر كه بگذرد فقر من و غناي تو جور تو و احتمال من اي كه شمشير جفا بر سر ما آخته اي دشمن از دوست ندانسته و نشناختهاي تا شكاري ز كمند سر زلفت نجهد ز ابروان و مژهها تير و كمان ساخته اي ماه و خورشيد و پري و آدمي اندر نظرت همه هيچند كه سر بر همه افراخته اي با همه جلوه طاووس و خراميدن كبك عيبت آنست كه بي مهرتر از فاخته اي بيم ماتست در اين بازي بيهوده مرا چه كنم دست تو بردي كه دغل باخته اي
-
2:01
-
2:06
-
6:29جانا هزاران آفرين بر جانت از سر تا قدم صانع خدايي كاين وجود آورد بيرون از عدم خورشيد بر سرو روان ديگر نديدم در جهان وصفت نگنجد در بيان نامت نيايد در قلم چندان كه مي بينم جفا اميد ميدارم وفا چشمانت ميگويند لا ابروت مي گويد نعم آخر نگاهي بازكن وانگه عتاب آغاز كن چندان كه خواهي ناز كن چون پادشاهان بر خدم چون دل ببردي دين مبر هوش از من مسكين مبر با مهربانان كين مبر لاتقتلوا صيد الحرم او رفت و جان مي پرورد اين جامه بر خود ميدرد سلطان كه خوابش مي برد از پاسبانانش چه غم ميزد به شمشير جفا ميرفت و ميگفت از قفا سعدي بناليدي ز ما مردان ننالند از الم
کاربر مهمان