بازخوانی ترانه های قدیمی ساخته ی همایون خرم
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:02با تو اي آشنا همچون گذشته ها عشق نهان در سينه ي من پا گرفته رنگي دگر در چشم من دنيا گرفته باز آمدي اي آشنا تا من ز شادي پر بگيرم آن شور و حال رفته را چون آمدي از سر بگيرم همچون گل آمدي اي نوبهارم پايان بخشيده اي بر انتظارم در مقدم تو چون ابر بهاري از شوق روي تو اشكي ببارم باز آمدي اي آشنا تا من ز شادي پر بگيرم آن شور و حال رفته را چون آمدي از سر بگيرم با تو اي آشنا همچون گذشته ها عشق نهان در سينه من پا گرفته رنگي دگر در چشم من دنيا گرفته دوباره گوئي صبا ز گلشن شكوفه آرد به كلبه من
-
5:49 باز آمدي اي آشنا تا من ز شادي پر بگيرم آن شور و حال رفته را چون آمدي از سر بگيرم همچون گل آمدي اي نوبهارم پايان بخشيده اي بر انتظارم در مقدم تو چون ابر بهاري از شوق روي تو اشكي ببارم باز آمدي اي آشنا تا من ز شادي پر بگيرم آن شور و حال رفته را چون آمدي از سر بگيرم با تو اي آشنا همچون گذشته ها عشق نهان در سينه من پا گرفته رنگي دگر در چشم من دنيا گرفته دوباره گوئي صبا ز گلشن شكوفه آرد به كلبه من باز آمدي اي آشنا تا من ز شادي پر بگيرم آن شور و حال رفته را چون آمدي از سر بگيرم
-
6:00اگر چه ناروا بسي دل مرا شكستهاي ببين عزيزتر ز جان به شعر من نشستهاي به شعر من نشستهاي چنان كه آرزو به دل به پاي تو نشسته ام ز روي آرزو خجل كه پاي آرزو به گل ببين كه دست ارزو به گردنت نميرسد چو گرد ره اگر شود به دامنت نميرسد نشستهاي به شعر من چنان كه سرو در كمند ز كوي ما مرو چنين مرو چنين بيا ببين ببين كه داغ تو به شعر من نهاده مي شود ز نام تو به شعر من مسيح زاده ميشود نگاه كن نگاه كن كه جان گرفته شعر من نگاه كن نگاه كن توان گرفته شعر من به بيت بيت خود تو را زبان گرفته شعر من
-
5:04شب هجران شد سپري به سر آمد بي خبري ز چه از من همچو پري تو جدا بودي تو كجا بودي تو شدي از ديده نهان من بيدل خسته ز جان نگران كز ديده نهان تو كرا بودي تو كجا بودي سخن از شبهاي درازم به تو گويد نغمه ي سازم به سرم زن دست نوازش كه بر افتد پرده ز رازم مي سوزم مي سازم تو صبح روشن بهاري منم چو شمع خلوت شب تبسمي كن و عيان شو كه جان من رسيده بر لب منم آن چنگي كه طرب زايد ز نوازش ها به خروش آيد نغمه زنم كه وقت طرب آمده اين همه مهر تو ام عجب آمده در غم تو ام جان به لب آمده تو كجا بودي كه شفا بودي
-
6:10كبوترم كه بنگرم بامت را رها شوم چو بشنوم نامت را تو بينشان نشان من به هر جا گفتي تو خود مرا سرودهاي غزلها گفتهاي ز بي كران به تشنگان تويي دريا تر ز خود اگر رها شوم تويي پيدا تر مرا ببر به كودكي به موليان رودكي ببرم به آن شهري كه بود چو آيينه نباشد آنجا اثري ز رنج و كينه اي در شبانه ها ماه و پروينم چشم كبود تو درد و تسكينم افسانه خوان به گوشم اي شيرينم شايد بخوابم و خوابت را بينم غم سازم همه رازم به تو گفتم تو بهاري ز تو گفتم كه شكفتم بيا ببين كه چون چشمت بيمارم ستاره خفت و من هر شب بيدارم يا رب خدا يا رب
-
7:31به دامن شبها تا سحرم ستاره بارد از چشم ترم چون نقش رخت نميشود دور از نظرم محو تو شدم چنان كه از خود بيخبرم ز آه سوزانم بيخبري به خرمن جانم چون شرري اي آفت جان چه ميكني با دلشدگان از تو نبود نصيب ما جز اشك روان تو حال من ميداني بيا اي گل چرا ز خود ميراني مرا اي گل چرا تو از خاطر بردي يارم مگر چو اشك از چشمت افتادم من ناله كنم ز عشق تو چون مرغ سحر تو خنده زني به ناله ام همچون گل تر از شكنجه ي غمها در فغان و آهم دل به عشق تو دادم اين بود گناهم به تو غم دل را چرا نگويم ز تو علاج درد خود چرا نجويم چرا نگويم به چون تو ياري دردم را ز آتش عشقت چرا نسوزم به درد و داغ عاشقي چرا نسازم چرا نريزم به خاك راهت گردم را
کاربر مهمان