تصنیف شور، 1389
با من بگو تا کیستی مهری بگو ماهی بگو
خوابی خیالی چیستی اشکی بگو آهی بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من جانا چه می خواهی بگو
گیرم نمی گیری دگر زآشفته ی عشقت خبر
در حال من گاهی نگر با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم پس مرو گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نه ای از درد من آگه نه ای
ولله نه ای بالله نه ای از دردم آگاهی بگو
بر خلوت دل سرزده یک ره در آ ساغر زده
آخر نگویی سرزده از من چه کوتاهی بگو
من عاشق تنهایی ام سرگشته ی شیدایی ام
دیوانه ی رسوایی ام تو هر چه می خواهی بگو
با من بگو تا کیستی مهری بگو ماهی بگو
خوابی خیالی چیستی اشکی بگو آهی بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من جانا چه می خواهی بگو
گیرم نمی گیری دگر زآشفته ی عشقت خبر
در حال من گاهی نگر با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم پس مرو گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نه ای از درد من آگه نه ای
ولله نه ای بالله نه ای از دردم آگاهی بگو
بر خلوت دل سرزده یک ره در آ ساغر زده
آخر نگویی سرزده از من چه کوتاهی بگو
من عاشق تنهایی ام سرگشته ی شیدایی ام
دیوانه ی رسوایی ام تو هر چه می خواهی بگو
کاربر مهمان