چند تصنیف ساخته جلال ذوالفنون، 1380
نوازنده سه تار جلال ذوالفنون
نوازنده تنبک داود یاسری
نوازنده دف رضا فهیمی
نوازنده سه تار جلال ذوالفنون
نوازنده تنبک داود یاسری
نوازنده دف رضا فهیمی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:48اي دل اگر عاشقياي دل اگر عاشقيدر پي دلدار باشدر پي دلدار باشبر در دل روز و شببر در دل روز و شبمنتظر يار باشمنتظر يار باشاي دل اگر عاشقياي دل اگر عاشقيدر پي دلدار باشدر پي دلدار باشبر در دل روز و شببر در دل روز و شبمنتظر يار باشمنتظر يار باشدلبر تو جاودانبر در دل حاضر استدلبر تو جاودانبر در دل حاضر استروزن دل برگشاروزن دل برگشاحاضر و هشيار باشحاضر و هشيار باشنيست كس آگه كه ياركي بنمايد جمالنيست كس آگه كه ياركي بنمايد جمالليك تو باري به نقدليك تو باري به نقدساخته ي كار باشساخته ي كار باشلشگر خواب آورندبر دل و جانت شكستلشگر خواب آورندبر دل و جانت شكستشب همه شب همدمشب همه شب همدمديده ي بيدار باشديده ي بيدار باشاي دل اگر عاشقياي دل اگر عاشقيدر پي دلدار باشدر پي دلدار باشبر در دل روز و شببر در دل روز و شبمنتظر يار باشمنتظر يار باشگر دل و جان تو رادر بقا آرزوستدم مزن و در فناهمدم عطار باشهمدم عطار باشلشگر خواب آورندبر دل و جانت شكستشب همه شب همدمشب همه شب همدمديده ي بيدار با
-
4:47پرده بردار اي حيات جان و جان افزاي منغم گسار و غم نشين و مونس شبهاي منمونس شبهاي منپرده بردار اي حيات جان و جان افزاي منغم گسار و غم نشين و مونس شبهاي منمونس شبهاي مناي شنيده وقت وبي وقت از وجودم ناله هااي فكنده اتشي درجمله اجزاي منجمله ي اجزاي مندر صداي كوه افتد بانك من چو بشنويجفت گردد بانك كوه با نعره هيهاي منبا نعره و هي هاي منناكهان در ما ديدي در شبي يا بامدادگويي هم اينك برا بر تارم بالاي منبر تارم بالاي منامشب از شبهاي تنهايست رحمي كن بياتا بخوانم بر تو امشب دفتر سوداي من
-
5:20وقتي دل سودائي مي رفت به بستانهابي خويشتنم كردي بوي گل و ريحانهابوي گل و ريحانهاوقتي دل سودائي مي رفت به بستانهابي خويشتنم كردي بوي گل و ريحانهابوي گل و ريحانهاگه نهره زدي بلبل گه جامه دريدي گلتا ياد تو افتادم از ياد برفت آنهااز ياد برفت آنهااي مهر تو در دلها وي مهر تو بر لبهاوي شور تو در سرها وي سر تو در جانهاوي سر تو در جانهاتا عهد تو بربستم عهد همه بشكستمبعد از تو روا باشد نقض همه پيمانهانقض همه پيمانهاتا خار غم عشقت آويخته در دامنكوته نظري باشد رفتن به گلستانهارفتن به گلستانهاآنرا كه چنين دردي از پاي دراندازدبايد كه فرو شويد دست از همه درمانهابايد كه فرو شويد دست از همه درمانهاگويند مگو سعدي چندين سخن از عشقشميگويم و بعد از منگويند به دورانها
-
4:57اين بار من يك بارگي در عاشقي پيچيده?اماين بار من يك بارگي از عافيت ببريده?امدل را ز خود بركنده?ام با چيز ديگر زنده?امعقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيده?اماي مردمان اي مردمان از من نيايد مردميديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده?امديوانه كوكب ريخته از شور من بگريختهمن با اجل آميخته در نيستي پريده?امدر ديده من اندرآ وز چشم من بنگر مرازيرا برون از ديده?ها منزلگهي بگزيده?اممن از براي مصلحت در حبس دنيا مانده?امحبس از كجا من از كجا مال كه را دزديده?ام
-
4:04اگر سروي به بالاي تو باشدنه چون قد دل آراي تو باشدو اگر خورشيد در مجلس نشيندنپندارم كه همتاي تو باشدتو عالم را به يكبار از دل تن برون كرديتا جاي تو باشدبراي خود نشايد در تو پيوستهمي سازيم تا راي تو باشديك امروزاست مارا نقد اياممرا كي سربه فرداي تو باشدخوش است اندر سر شوريده سودابه شرط آنكه سوداي تو باشداي يار، اي دوستسر سعدي چو خواهد رفتن از دستهمان بهتر درپاي تو باشد
-
7:26ياد آن عهد كه در بحر سفر مي كردم / در دل سنگ به فرياد اثر مي كردمچون صدف قطره اشكي كه به من مي دادند / مي زدم بر لب خود مهر و گهر مي كردمگر چه دنباله رو قافله دل بودم / خفتگان را به سر پاي خبر مي كردماي خوش آن عهد كه در مصر وجود از مستي / يوسفي بود به هر جاي نظر مي كردمياد عهدي كه به اكسير قناعت صائب / زهر اگر قسمت من بود شكر مي كردم/ صائب تبريزي
-
8:42اي آرزوي روي تو صبح بهار دلياد قدت نهال لب جويبار دلهر دل كه داغ عشق جگر سوز تو نداشتدر پيش عاشقان نبود در شمار دلفارغ شدم زفكر تو از فكر روزگارغير از غم تو نيست كسي غمگسار دلهر گه كه ياد جنبش تيغ تو كرده اماز خود فشاندن به تپيدن غبار دلعاشق چنين نحيف و غمت اين چنين گرانچون غامتش خميده نگردد زبار دل
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان