تصنیف سه گاه
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یارب بسیار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
گفتم دلا گریان شدم واندر رخت حیران شدم
بی دل شدم بی جان شدم اکنون بیا دلدار من
چون لطف دیدم رای تو افتادم اندر پای تو
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
اکنون بیا دلدار من
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یارب بسیار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
گفتم دلا گریان شدم واندر رخت حیران شدم
بی دل شدم بی جان شدم اکنون بیا دلدار من
چون لطف دیدم رای تو افتادم اندر پای تو
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
اکنون بیا دلدار من
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه