تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی با مضمون ماه رمضان و شبهای قدر
بیا که هاتف غیبی زند صلای دمادم
که ای نتیجهی خلقت که ای سلاله ی آدم
عبث به هرزه چه پویی به گرد وادی شهوت
بیا به چهره بیفشان ز دیده اشک ندامت
مرا به سوی تباهی بهل غرور و هوا را
بیا به تور تجلی ببین جمال خدا را
ز لطف و رحمت عامش چه بگویم چه بگویم
ز فیض جرعهی جامش چه بگویم چه بگویم
رسد حوالهی جودش به دست آدم و عالم
بیا ز چشمهی عرفان بده صفا دل و جان را
ببین به چشم حقیقت جمال جان جهان را
ببین که رعشهی فیضش به هرکرانه رسیده
ز بنده دیده خطاها ولی از او نبریده
به زیر سایهی مهرش ببین غنوده جهان را
نگر که نور وجودش گرفته کون و مکان را
ز پاس فضل و عطایش که تواند که تواند
ادای حد ثنایش که تواند که تواند
چو عاجز آمده از آن زبان ناطق خاتم
دهد سروش الهی به بند مژدهی رحمت
بخیز و سر به صفا نه بر آستان عبادت
به دست عجز و انابت در امید و رجا زن
به کوی عشق و محبت صلای صدق و صفا زن
نوید بندهی طالب دهد خدای تبارک
چو از افق به در آید هلال ماه مبارک
بود وصال خدایی شب قدرش شب قدرش
دهد برات رهایی شب قدرش شب قدرش
شبی به مرتب والا شبی به لطف مکرم
بیا که هاتف غیبی زند صلای دمادم
که ای نتیجهی خلقت که ای سلاله ی آدم
عبث به هرزه چه پویی به گرد وادی شهوت
بیا به چهره بیفشان ز دیده اشک ندامت
مرا به سوی تباهی بهل غرور و هوا را
بیا به تور تجلی ببین جمال خدا را
ز لطف و رحمت عامش چه بگویم چه بگویم
ز فیض جرعهی جامش چه بگویم چه بگویم
رسد حوالهی جودش به دست آدم و عالم
بیا ز چشمهی عرفان بده صفا دل و جان را
ببین به چشم حقیقت جمال جان جهان را
ببین که رعشهی فیضش به هرکرانه رسیده
ز بنده دیده خطاها ولی از او نبریده
به زیر سایهی مهرش ببین غنوده جهان را
نگر که نور وجودش گرفته کون و مکان را
ز پاس فضل و عطایش که تواند که تواند
ادای حد ثنایش که تواند که تواند
چو عاجز آمده از آن زبان ناطق خاتم
دهد سروش الهی به بند مژدهی رحمت
بخیز و سر به صفا نه بر آستان عبادت
به دست عجز و انابت در امید و رجا زن
به کوی عشق و محبت صلای صدق و صفا زن
نوید بندهی طالب دهد خدای تبارک
چو از افق به در آید هلال ماه مبارک
بود وصال خدایی شب قدرش شب قدرش
دهد برات رهایی شب قدرش شب قدرش
شبی به مرتب والا شبی به لطف مکرم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه