تصنیف ارکسترال بیات اصفهان با صدای سالار عقیلی، 1390
تو را می جویم از باد سحرگاهان خدا را
تو را می پرسم از ابر و گل و باران خدا را
من آن شمع شب افروزم که می گریم که می سوزم
که هر شب تا سحر هستم تو را خواهان خدا را
اگر باشی دلم با تو صفای دیگری دارد
تمام لحظه ها حال و هوای دیگری دارد
بیا در دیده ام بنگر دل غمدیده ام بنگر
که این آئینه از اشکم جلای دیگری دارد
مبادا لحظه ای از یاد تو غافل بمانم
مبادا یک نفس از کار دل غافل بمانم
که گر اشک سحرگاهی نگردد سوی دل راهی
غریب و تشنه همچون خاک بی حاصل بمانم
خوشا آمندم که با شوق تو از عالم جدایم
همه شورم همه حالم سبکبالم رهایم
سحر پر می گشایم من مگر از خود برآیم من
که با او روشنی دارد چراغ گریه هایم
تو را می جویم از باد سحرگاهان خدا را
تو را می پرسم از ابر و گل و باران خدا را
من آن شمع شب افروزم که می گریم که می سوزم
که هر شب تا سحر هستم تو را خواهان خدا را
اگر باشی دلم با تو صفای دیگری دارد
تمام لحظه ها حال و هوای دیگری دارد
بیا در دیده ام بنگر دل غمدیده ام بنگر
که این آئینه از اشکم جلای دیگری دارد
مبادا لحظه ای از یاد تو غافل بمانم
مبادا یک نفس از کار دل غافل بمانم
که گر اشک سحرگاهی نگردد سوی دل راهی
غریب و تشنه همچون خاک بی حاصل بمانم
خوشا آمندم که با شوق تو از عالم جدایم
همه شورم همه حالم سبکبالم رهایم
سحر پر می گشایم من مگر از خود برآیم من
که با او روشنی دارد چراغ گریه هایم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه