آلبومی با صدای بیژن بیژنی
ویولون: خاچیک بابائیان، علی رحیمیان، علی جعفری پویان، میثم مروستی، ویولا: سیاوش ظهیرالدینی، لعیا اعتمادی، ویلنسل: کریم قربانی، کنترباس: علیرضا خورشیدفر، پیانو: آندره آرزومانیان، فلوت: ناصر رحیمی، آکاردئون: فیروز ویسانلو، سنتور: آذر هاشمی، کمانچه: سینا جهانآبادی، نی: پاشا هنجنی، سه تار: انوش جهانشاهی، عود: افشین علوی، یعقوب نوروزی، تنبک و دف: کورش بزرگپور
ویولون: خاچیک بابائیان، علی رحیمیان، علی جعفری پویان، میثم مروستی، ویولا: سیاوش ظهیرالدینی، لعیا اعتمادی، ویلنسل: کریم قربانی، کنترباس: علیرضا خورشیدفر، پیانو: آندره آرزومانیان، فلوت: ناصر رحیمی، آکاردئون: فیروز ویسانلو، سنتور: آذر هاشمی، کمانچه: سینا جهانآبادی، نی: پاشا هنجنی، سه تار: انوش جهانشاهی، عود: افشین علوی، یعقوب نوروزی، تنبک و دف: کورش بزرگپور
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:10ای یار بیقرارم تا كی ز در در آیی چشمی به كوچه دارم چشمی به در كجایی جان بیقرار و خسته تن خسته و شكسته دل منتظر نشسته تا باز كی برآیی تا باز بر نشینی كی بر رواق چشمم تا باز كی بیایی آغوش برگشایی تا جان به عشق دادم دل بر تو برگشادم كی میرسی به دادم ای داد از جدایی تا عاشقی ست كارم دست از تو بر ندارم ای یار بیقرارم كی جلوه می نمایی تا نیستی غمینم در دستت كمینم ای یار من همینم با من نگو چرایی باز آ و جان من باش تاب و توان من باش امشب از آن من باش تا صبح روشنایی امیر حسین سعیدی
-
8:37دوباره میسازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گُل، به میل نسل جوان تو دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشك روان خویش دوباره، یك روز آشنا، سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ می زنم، ز آبی آسمان خویش حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می كنم كه جان شود هر كلام دل، چو برگشایم دهان خویش دوباره می بخشی ام توان، اگر چه شعرم به خون نشست دوباره می سازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش سیمین بهبهانی
-
4:32دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا كه باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل كرده باغی از ستاره در نگاهت آنك چراغانی كه در چشم تو برپاست بیهوده می كوشی كه راز عاشقی را از من بپوشانی كه در چشم تو پیداست ما هر دوان خاموش خاموشیم، اما چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست حسین منزوی
-
7:31من اینجا ریشه در خاكم. من اینجا عاشق این خاكِ از آلودگی پاكم. من اینجا تا نفس باقیست میمانم. من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم! امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست، من اینجا باز در این دشتِ خشكِ تشنه میرانم. من اینجا روزی آخر از دل این خاك، با دستِ تهی گُل بر میافشانم. من اینجا روزی آخر از ستیغ كوه، چون خورشید. سرود فتح میخوانم، و میدانم تو روزی باز خواهی گشت! فریدون مشیری
کاربر مهمان
کاربر مهمان