اثری از مرتضی محجوبی با بازخوانی کاوه دیلمی، 1386
چه شب هاچه شب ها که از هجرت نخفتم
بدل چون لاله داغت را نهفتم
نگفتم غمت را مردم و با کس نگفتم
نیامد نیامد سرانجامم نیامد
نگارا خدارا بجـز خون جگر
چون لاله در جامم نیامد
گرفتار بــلا گشتـم
بـه عشقت مبـتلا گشتم
بـبـین مهــر و وفا را،خریدارم بلا را
به کف حسنی که زود آید
چو گل دیری نمی پاید
چرا نازی به حُسنی
که می جویدفنا را
مران از درگه خود، گدای آشنا را
منّـور کن زحسنت
شبی بزمصفا را
چه شب هاچه شب ها که از هجرت نخفتم
بدل چون لاله داغت را نهفتم
نگفتم غمت را مردم و با کس نگفتم
نیامد نیامد سرانجامم نیامد
نگارا خدارا بجـز خون جگر
چون لاله در جامم نیامد
گرفتار بــلا گشتـم
بـه عشقت مبـتلا گشتم
بـبـین مهــر و وفا را،خریدارم بلا را
به کف حسنی که زود آید
چو گل دیری نمی پاید
چرا نازی به حُسنی
که می جویدفنا را
مران از درگه خود، گدای آشنا را
منّـور کن زحسنت
شبی بزمصفا را
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه