موسیقی دستگاهی
نوازنده ی کلارینت و دودوک و دیجیریدو : مصباح قمصری
نوازنده ی کمانچه : نیما رحمتی
نوازنده ی تنبور : نوید جابری
نوازنده ی تنبک : حامد زند کریمخانی
نوازنده ی دف و دهل : گلناز خاضعی
نوازنده ی نی : عرفان شهرآبادی
نوازنده ی طبلا : بهزاد احمدی
نوازنده ی تار و بم تار و عود و سه تار و گیتار : علی قمصری
نوازنده ی کلارینت و دودوک و دیجیریدو : مصباح قمصری
نوازنده ی کمانچه : نیما رحمتی
نوازنده ی تنبور : نوید جابری
نوازنده ی تنبک : حامد زند کریمخانی
نوازنده ی دف و دهل : گلناز خاضعی
نوازنده ی نی : عرفان شهرآبادی
نوازنده ی طبلا : بهزاد احمدی
نوازنده ی تار و بم تار و عود و سه تار و گیتار : علی قمصری
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:40برای تار و اركستر زهی
-
8:36دلی كز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد كه باشد سقایش چو بیمار گردد به بازار گردد دكان تو جوید لب قندخایش تویی باغ و گلشن تویی روز روشن مكن دل چون آهن مران از لقایش به درد و به زاری به اندوه و خواری عجب چند داری برون سرایش مها از سر او چو تو سایه بردی چه سود و چه راحت ز سایه همایش چو یك دم نبیند جمال و جلالت بگیرد ملالی ز جان و ز جایش جهان از بهارش چو فردوس گردد چمن بی زبانی بگوید ثنایش جواهر كه بخشد كف بحر خویش فزایش كه بخشد رخ جان فزایش جهان سایه ی توست روش از تو دارد ز نور تو باشد بقا و فنایش منم مهره ی تو فتاده ز دستت از این طاس غربت بیا درربایش بگیرم ادب را ببندم دو لب را كه تا راز گوید لب دلگشایش مولوی
-
7:30
-
6:26تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم خوش شده ام خوش شده ام پاره ی آتش شده ام خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم خاك شوم خاك شوم تا ز تو سرسبز شوم آب شوم سجده كنان تا به گلستان برسم چونك فتادم ز فلك ذره صفت لرزانم ایمن و بی لرز شوم چونك به پایان برسم چرخ بود جای شرف خاك بود جای تلف باز رهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم عالم این خاك و هوا گوهر كفر است و فنا در دل كفر آمده ام تا كه به ایمان برسم آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد شد رخ من سكه ی زر تا كه به میزان برسم رحمت حق آب بود جز كه به پستی نرود خاكی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا من همگی درد شوم تا كه به درمان برسم مولوی
-
5:03بیا بیا كه مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست روا بود كه چنین بی حساب دل ببری مكن كه مظلمه ی خلق را جزایی هست به كام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم كه آشنایی هست كسی نماند كه بر درد من نبخشاید كسی نگفت كه بیرون از او دوایی هست سعدی
-
14:35وه كه جدا نمی شود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من ناله ی زیر و زار من زارترست هر زمان بس كه به هجر می دهد عشق تو گوشمال من نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من پرتو نور روی تو هر نفسی به هر كسی می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین كند هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من دیده زبان حال من بر تو گشاد رحم كن چون كه اثر نمی كند در تو زبان قال من برگذری و ننگری بازنگر كه بگذرد فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا كاه تو تیره می كند آینه ی جمال من سعدی
-
5:12از این تنگین قفس جانا پریدی وزین زندان طراران رهیدی ز روی آینه گل دور كردی در آیینه بدیدی آنچ دیدی خبرها می شنیدی زیر و بالا بر آن بالا ببین آن چه شنیدی چو آب و گل به آب و گل سپردی قماش روح بر گردون كشیدی ز گردش های جسمانی بجستی به گردش های روحانی رسیدی گزین كن هر چه می خواهی و بستان چو ما را بر همه عالم گزیدی دگرباره شه ساقی رسیدی مرا در حلقه ی مستان كشیدی دگرباره شكستی توبه ها را به جامی پرده ها را بردریدی مولوی
کاربر مهمان
کاربر مهمان