موسیقی دستگاهی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
8:52به پایت سر نهادم تا سر و سامان من باشی به راهت جان فدا كردم مگر جانان من باشی به سوز من نمی سازی كه با من همنوا گردی ز دردم نیستی و تا درمان من باشی به دریای محبت پا نهادم بر سر هستی بدین سودا كه دریای من و طوفان من باشی درین وادی كه با من سایه ی من سر گردان دارد چه سازم تا دلیل روح سرگردان من باشی به دریای محبت پا نهادم بر سر هستی بدین سودا كه دریای من و طوفان من باشی مرا شد طاق ابروی تو محراب دعا زان رو كه همچون اشك بالای صف مژگان من باشی به پایت سر نهادم تا سر و سامان من باشی به راهت جان فدا كردم مگر جانان من باشی
-
8:19چرا با دل من صفایی ندارد مگر درد امشب دوایی ندارد نگیرد دل عارفان نقش هستی زمین حرم بوریایی ندارد كه را می توان شیشه ی دل شكستن كدامین بت آن جا خدایی ندارد سفر می كنی در ركاب جنون كن خرد در سفر دست و پایی ندارد
-
8:09اشكم ولی به پای عزیزان چكیده ام خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان كشیده ام چون خاك در هوای تو از پا فتاده ام ! چون اشك در قفای تو با سر دویده ام موی سپید را فلكم رایگان نداد ! این رشته را به نقد جوانی خریده ام از جام عافیت می نابی نخورده ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده ام ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من كه از همه عالم بریده ام ! گر می گریزم از نظر مردمان رهی عیبم مكن كه آهوی مردم ندیده ام !
-
4:42رفت عمرم در سر سودای دل وز غم دل نیستم پروای دل دل به قصد جان من برخاسته من نشسته تا چه باشد رای دل گرد او گردم كه دل ماوای اوست كو رسد فریادم از غوغای دل آن جهان یك تابش از خورشید جان این جهان یك قطره از دریای دل گرد او گردم كه دل ماوای اوست كو رسد فریادم از غوغای دل خواب را بر چشم خود كردم حرام تا ببینم صبحدم سیمای دل لب ببند زیرا به گردون می رسد بی زبان هیهای دل هیهای دل مولوی
-
6:04شعله ی آتش عشقم ، منگر بر رخ زردم همه اشكم همه آهم همه سوزم همه دردم چون سبویی كه شكسته ست و رخ چشمه نبیند كو امیدی كه دگرباره هم آغوش تو گردم ؟ لاله ی صبح بهارم كه درین دامن صحرا آتش داغ گلی شعله كشد از دم سردم جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم شفیعی كدكنی
-
9:30خوش آن كه از دو جهان گوشه س غمی دارد همیشه سر به گریبان ماتمی دارد تو مرد صحبت دل نیستی ، چه می دانی كه سر به جیب كشیدن چه عالمی دارد لب پیاله نمی آید از نشاط به هم زمین میكده خوش خاك بی غمی دارد تو محو عالم فكر خودی ، نمی دانی كه فكر صائب ما نیز عالمی دارد
-
5:11كجا باشد بی تو فردایی من و این شب های دریایی نه آوایی در شب ساحل نه ابری تا گریدم بر دل دلی دارم بی تو سرگردان در او باشد آتشی پنهان چو از این آتش دل بود خندان كه به كار او مانده ام حیران كجا باشد بی تو فردایی من و این شب های دریایی نه آوایی در شب ساحل كه آهنگی خواهدم از دل ز داغ این آشنایی ها این جدایی ها بنگر كه به جان شعله ها دارم كه تو را به جهان آشنا دارم من تو را دارم یار ز گریه چشمم چو دریا شد كسی در من بی تو تنها شد نه آوایی در شب ساحل در این غربت مانده ام با دل تو در جانم قصه ها خواندی چو قصه در یاد من ماندی غم عشقت را در صدا دارم ز تو هر شب این ناله ها دارم تو می دانی ماجرای من تو می دانی ای خدای من تو پاكی چون خصلت دریا تو می دانی غربت دل را كجا باشد بی تو فردایی من و این شب های دریایی نه آوایی در شب ساحل كه آهنگی خواندم از دل اكبر آزاد
-
9:02نمی دونم دلم دیوونه ی كیست كجا می گردد و در خونه ی كیست نمی دونم دل سرگشته ی ما اسیر نرگس مستونه ی كیست یكی درد و یكی درمون پسندد یكی وصل و یكی هجرون پسندد مو از درمون و درد و وصل و هجرون پسندم آن چه را جانون پسندند نگارینا دل و جانم ته دانی همه پیدا و پنهانم ته دانی نمی دونم كه این درد از كه دیرم همی دونم كه درمانم ته دانی غم عشقت بیابون پرورم كرد هوای بخت بی بال و پرم كرد به ما گفتی صبوری كن صبوری صبوری طرفه خاكی بر سرم كرد دلم بی وصل تو شادی مبیناد به غیر از محنت آزادی مبیناد خراب آباد دل بی مقدم ته الهی هرگز آبادی مبیناد نمی دونم دلم دیوونه ی كیست كجا می گردد و در خونه ی كیست نمی دونم دل سرگشته ی مو اسیر نرگس مستونه ی كیست باباطاهر
کاربر مهمان