تصنیفی با صدای حسن همایونفال و آهنگسازی احمدعلی راغب و شعری از مصلح بن عبدالله سعدی
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
پایی که بر نیاید روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
بی حاصل است یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمی گوارد
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
پایی که بر نیاید روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
بی حاصل است یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمی گوارد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه