تصنیف ارکسترال در فضای موسیقی دستگاهی
بخت آینه ندارم که درو می نگری
خاک بازار نیرزم که برو می گذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم
تو چنان فتنه ی خویشی که ز ما بی خبری
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هرگوشه ی چشمی دل خلقی ببری
به فلک می رود آه سحر از سینه ی ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید ، غم مردم نخوری
گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پرده نشینان بدری
بخت آینه ندارم که درو می نگری
خاک بازار نیرزم که برو می گذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم
تو چنان فتنه ی خویشی که ز ما بی خبری
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هرگوشه ی چشمی دل خلقی ببری
به فلک می رود آه سحر از سینه ی ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید ، غم مردم نخوری
گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پرده نشینان بدری
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه