مجموعه تصنیف ساخته ی نبیل یوسف شریداوی
داوود آزاد: تنبور و عود
جاوید ابراهیم پور: نی
امین حیدری: عود
سید محمد جعفر قاضی عسگر: تنبک
محمد یوسف شریداوی: دف و کوبه ای
داوود آزاد: تنبور و عود
جاوید ابراهیم پور: نی
امین حیدری: عود
سید محمد جعفر قاضی عسگر: تنبک
محمد یوسف شریداوی: دف و کوبه ای
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
8:21به خدا كز غم عشقت نگريزم نگريزم وگر از من طلبي جان نستيزم نستيزم چه خوشي عشق چه مستي چو قدح بر كف دستي چه خوش آن جا كه نشستي چه خوش آن باده ي جان را قدحي دارم بر كف به خدا تا تو نيايي هله تا روز قيامت نه بنوشم نه بريزم سحرم روي چو ماهت شب من زلف سياهت به خدا بي رخ و زلفت نه بخوابم نه بخيزم چه خوشي عشق چه مستي چو قدح بر كف دستي چه خوش آن جا كه نشستي چه خوش آن باده ي جان را تو مرا جان و جهاني چه كنم جان و جهان را تو مرا گنج رواني چه كنم سود و زيان را ز تو هر ذره جهاني ز تو هر قطره چو جاني چو ز تو يافت نشاني چه كند نام و نشان را چه خوشي عشق چه مستي چو قدح بر كف دستي چه خوش آن جا كه نشستي چه خوش آن باده ي جان را ز همه خلق رميدم ز همه بازرهيدم نه نهانم نه بديدم چه كنم كون و مكان را نفسي يار شرابم نفسي آتش و آبم چو در اين دور خرابم چه كنم دور زمان را به خدا كز غم عشقت نگريزم نگريزم وگر از من طلبي جان نستيزم نستيزم (مولوي)
-
6:12اي نيست بر هستي بزن بر عيش سرمستي بزن دل بر دل مستي بزن دستي بزن دستي بزن آن سو مرو اين سو بيا اي دلبر خندان من اي عقل عقل عقل من اي جان جان جان من تو همچو آتش سركشي من همچون خاكم مفرشي در من زدي تو آتشي خوش خوش خوشي خوش خوش خوشي اي دل نگويي چون شدي ور عشق روزافزون شدي گاهي ز غم مجنون شدي گاهي ز محنت خون شدي يك لحظه هستم ميكني يك لحظه پستم ميكني يك لحظه مستم ميكني خونخوارهاي خمارهاي آن سو مرو اين سو بيا اي دلبر خندان من اي عقل عقل عقل من اي جان جان جان من اي يار اگر نيكو كني اقبال خود صدتو كني تا بوك رو اين سو كني باشد كه با ما خو كني من گرد ره را كاستم آفاق را آراستم وز جرم تو برخاستم باشد كه با ما خو كني من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را آيينهاي دادم تو را باشد كه با ما خو كني شرب مرا پيمانه شو وز خويشتن بيگانه شو با درد من همخانه شو باشد كه با ما خو كني (مولوي)
-
5:00از قوت مستيم ز هستيم خبر نيست مستم ز مي عشق و چو من مست دگر نيست مستان مي عشق درين باديه رفتند من ماندم و از ماندن من نيز اثر نيست زين پيش دلي بود مرا عاشق و امروز جز بي خبريم از دل خود هيچ خبر نيست داني كه چه خواهم من دلسوخته از تو خواهم كه نخواهم دگرم هيچ نظر نيست عطار چنان غرق جنون شد كه دلش را يك دم دل دل نيست زماني سر سر نيست
-
7:14زهي به عشق رسيدي ز عقل و هوش بروني ز عشق جامه دريدي به گاه سر به ربوني چه عشقي و چه جنوني برون ز خويش بجستم درون بديدم و رستم چه ميل و عشق شدستم به جست و جوي دروني چه عشقي و چه جنوني شكست كشتي صبرم هزار بار ز موجت سري برآر ز موجي كه موج قلزم خوني چه عشقي و چه جنوني كه خون بهينه شرابست دلم بهينه خرابست همين دو را تو فزون كن كه از فزونه فزوني چه عشقي و چه جنوني چو از الست تو مستم چو در فناي تو هستم چو مُهر عشق شكستم چه غم خورم ز زبوني دلي ز من بربودي كه دل نبود و تو بودي چه آتشي و چه دودي چه جادويي چه فسوني چه عشقي و چه جنوني ز خلق جمله گسستم كه عشق دوست ببستم چو در فنا بنشستم رها شدم ز سكوني چه عشقي و چه جنوني تو كيمياي ظريف و تو رونق قَدَري تو تو دل ز سينه بري تو , تو امر كن فيكوني چه عشقي و چه جنوني برون ز دور زماني , برون ز جا ومكاني تو اين نه اي و نه آني , نه پيش از اين نه كنوني تو واحد و وحدي تو , يكي تو و تو يكي تو يكي بدان كه تو ايني ,يكي بدان كه تو آني اي جانِ جانِ جانم تو جانِ جان ِ جاني بيرون ز جان جان چيست آني و بيش از آني (مولوي)
-
3:01تو نه چناني كه منم من نه چنانم كه تويي تو نه بر آني كه منم من نه بر آنم كه تويي من همه در حكم توام تو همه در خون مني گر مه و خورشيد شوم من كم از آنم كه تويي زين همه خاموش كنم صبر و صبَر نوش كنم عذر گناهي كه كنون گفت زبانم كه تويي (مولوي)
-
2:46مستم ز خرابات ولي از مي نه نقلم همه نقل است و حريفم شي نه اي عالميان نشان وليكن پي نه عالم همه در من است و من در وي نه (شاه نعمت الله ولي)
-
7:12عاشقا حلاجيان بين سر به سر بر دار مست مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست السلام اي ساقيانا السلام اي مستيان السلام اي جانِ جانِ، جانِ جانِ جانِ جان باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين آب مست و باد مست و خاك مست و نار مست السلام اي ساقيانا السلام اي مستيان السلام اي جان جان، جان جان جان جان حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس روح مست و عقل مست و خاك مست اسرار مست گر تو را كوبي رسد از رفتن مستان مرنج با چنان ساقي و مطرب كي رود هموار مست السلام اي ساقيانا السلام اي مستيان السلام اي جان جان، جان جان جان جان شمس تبريزي به دورت هيچ كس هشيار نيست كافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست (مولوي)
-
6:41جهان جمله تويي تو در جهان نه همه عالم تويي تو در ميان نه چه راه است اين نه سر پيدا و نه پاي وليكن راه محو و كاروان نه جهان جمله تويي تو در جهان نه همه عالم تويي تو در ميان نه چه راه است اين نه سر پيدا و نه پاي وليكن راه محو و كاروان نه چه دريايي است اين درياي پر موج همه در وي گم و از وي نشان نه جهان جمله تويي تو در جهان نه همه عالم تويي تو در ميان نه به جان جمله مستان كه مستم بسوزان هستيم گر بي تو هستم همه هستي چنين و آنچنان نه جهان جمله تويي تو در جهان نه همه عالم تويي تو در ميان نه عجب كاري است كار سر معشوق جهان از وي پر و او در جهان نه همه دل پر ازو و دل درو محو نشسته در ميان جان و جان نه عجب سري كه يك يك ذره آن است چه ميگويم همين است و همان نه دلي دارم درو صد عالم اسرار وليكن شرح يك سر را زبان نه جهان جمله تويي تو در جهان نه همه عالم تويي تو در ميان نه (عطار)
-
1:41با من بودي منت نميدانستم يا من بودي منت نميدانستم چون من شدم از ميان ترا دانستم تا من بودي منت نميدانستم (فيض كاشاني)
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه