بازخوانی تصنیف عارف قزوینی با صدای هادی فیض آبادی، 1395
شانه بر زلف پریشان زده ای به به و به
دست بر منظرۀ جان زده ای به به و به
آفتاب از چه طرف سر زده ای امروز که سر
به من بی سر و سامان زده ای به به و به
صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله
تا به هم آن صف مژگان زده ای به به و به
صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک
تا سر از چاک گریبان زده ای به به و به
من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی
باده در خلوت رندان زده ای به به و به
تن یک لائی من بازوی تو سیلی عشق
تو مگر رستم دستان زده ای به به و به
بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواش
شانه بر زلف پریشان زده ای به به و به
دست بر منظرۀ جان زده ای به به و به
آفتاب از چه طرف سر زده ای امروز که سر
به من بی سر و سامان زده ای به به و به
صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله
تا به هم آن صف مژگان زده ای به به و به
صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک
تا سر از چاک گریبان زده ای به به و به
من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی
باده در خلوت رندان زده ای به به و به
تن یک لائی من بازوی تو سیلی عشق
تو مگر رستم دستان زده ای به به و به
بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواش
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
3:28
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه