موسیقی دستگاهی
نوازنده ی سنتور : جواد بطحایی
نوازنده ی تار و سرپرست گروه : مجید درخشانی
نوازنده ی سنتور : کیوان فرزین
نوازنده ی سه تار : بهراد توکلی
نوازنده ی نی : شاهو عندلیبی
نوازنده ی سه تار : سپیده سرلک
نوازنده ی کمانچه : حسام اینانلو
نوازنده ی سنتور : جواد بطحایی
نوازنده ی تار و سرپرست گروه : مجید درخشانی
نوازنده ی سنتور : کیوان فرزین
نوازنده ی سه تار : بهراد توکلی
نوازنده ی نی : شاهو عندلیبی
نوازنده ی سه تار : سپیده سرلک
نوازنده ی کمانچه : حسام اینانلو
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:18ساقيا در ساغر هستي شراب ناب نيست و آنچه در جام شفق بيني به جز خوناب نيست جلوه ي صبح و شكرخند گل و آواي چنگ دلگشا باشد ولي چون صحبت احباب نيست زندگي خوش تر بود در پرده ي وهم و خيال صبح روشن را صفاي سايه ي مهتاب نيست گر تو را با ما تعلق نيست ما را شوق هست ور تو را بي ما صبوري هست ما را تاب نيست رهي معيري
-
3:30سحر به بوي نسيمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم چو بگذري ، قدمي بر دو چشم من بگذار قياس كن كه منت از شمار خاك درم اديب نيشابوري
-
7:12اي باد بي آرام ما ، با گل بگو پيغام ما كاي گل گريز اندر شكر ، چون گشتي از گلشن جدا اي فصل با باران ما ، بر ريز بر ياران ما چون اشك غم خواران ما ، در هجر دلداران ما اي نوبهار عاشقان ! داري خبر از يار ما اي از تو آبستن چمن ، وي از تو خندان باغ ها اي بادهاي خوش نفس ، عشاق را فرياد رس اي پاك تر از جان و جا ، آخر كجا بودي كجا ؟ مولوي
-
3:46
-
5:17اي مهربان تر از برگ در بوسه هاي باران بيداري ستاره در چشم جويباران آيينه ي نگاهت پيوند صبح و ساحل لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران گفتي به روزگاري مهري نشسته گفتم بيرون نمي توان كرد حتي به روزگاران بيگانگي ز حد رفت اي آشنا مپرهيز زين عاشق پشيمان سرخيل شرمساران پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند ديوار زندگي را زين گونه يادگاران اين نغمه ي محبت ، بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقي ست آواز باد و باران شفيعي كدكني
-
3:14خوش تر از دوران عشق ايام نيست بامداد عاشقان را شام نيست مطربان رفتند و صوفي در سماع عشق را آغاز هست ، انجام نيست از هزاران در يكي گيرد سماع زان كه هركس محرم پيغام نيست سعدي
-
11:49برخاست شوري در جهان از زلف شورانگيز تو بس خون كه از دل ها بريخت آن غمزه ي خون ريز تو اي زلفت از نيرنگ و فن كرده مرا بي خويشتن شد خون چشمم چشمه زن ، از چشم رنگ آميز تو در راه تو از سركشان ني ياد مانده ني نشان چون كس نماند اندر جهان تا كي بود خون ريز تو از شوق روي چون مهت گردن كشان درگهت چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخيز تو عطار آمد بهار اي دوستان ، منزل سوي بستان كنيم تا بخت در خون خفته را ، چون بخت سروستان كنيم اي غنچه گلگون آمدي وز خويش بيرون آمدي با ما بگو چون آمدي ، تا ناز خود خيزان كنيم بشنو ز گلشن رازها ، بي حرف ها و بي آوازها برساخت بلبل سازها ، گر فهم آن دستان كنيم مولوي
-
2:38تا نسوزد برنيايد بوي عود پخته داند كاين سخن با خام نيست مستي از من پرس و شور عاشقي و آن كجا داند كه درد آشام نيست سعدي
-
4:11
-
3:17سحر با من درآميزد كه برخيز نسيمم گل به سر ريزد كه برخيز زر افشان دختر زيباي خورشيد سرودي خوش برانگيزد كه برخيز سبو چشمك زنان از گوشه ي طاق به دامانم درآويزد كه بر خيز زمان گويد كه : هان گر بر نخيزي غريو مرگ برخيزد كه برخيز ! فريدون مشيري
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه