آوازی با صدای سید جلال الدین محمدیان
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آید
وای از روزی که در گورم کرن تنگ
وریژن بر سرم خاک و خس و سنگ
نه پای آنکه از ماران گریزم
نه دست آنکه با موران کنم جنگ
وی از روزی که قاضی ما خدا بود
سر پل صراطوم ماجرا بود
به نوبت بگذرند پیر و جوانان
وای از آن دم که نوبت ز آن ما بو
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بى کس تویى مو مانده بى کس
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار منه چه حاجت کس
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو را از نامه خواندن ننگت آید
وای از روزی که در گورم کرن تنگ
وریژن بر سرم خاک و خس و سنگ
نه پای آنکه از ماران گریزم
نه دست آنکه با موران کنم جنگ
وی از روزی که قاضی ما خدا بود
سر پل صراطوم ماجرا بود
به نوبت بگذرند پیر و جوانان
وای از آن دم که نوبت ز آن ما بو
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بى کس تویى مو مانده بى کس
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یار منه چه حاجت کس
کاربر مهمان