موسیقی دستگاهی ارکسترال
این آلبوم به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولانا تولید شده و در آن از دکلمه هم استفاده شده است.
نوازنده ی تار : حمید متبسم
نوازنده ی نی : محمدعلی کیانی نژاد
نوازنده ی کمانچه : مجتبی میرزاده
این آلبوم به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولانا تولید شده و در آن از دکلمه هم استفاده شده است.
نوازنده ی تار : حمید متبسم
نوازنده ی نی : محمدعلی کیانی نژاد
نوازنده ی کمانچه : مجتبی میرزاده
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
24:09اندر دل بي وفا ، غم و ماتم باد آن را كه وفا نيست ، ز عالم كم باد ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد؟ جز غم كه هزار آفرين بر غم باد در عشق تو ام نصيحت و پند چه سود زهراب كشيده ام ، مرا قند چه سود گويند مرا كه بند بر پاش نهيد ديوانه دل است پام بر بند چه سود من ذره و خورشيد لقايي تو مرا بيمار غمم عين دوايي تو مرا بي بال و پر اندر پي تو مي پرم من كَه شده ام ، چو كهربايي تو مرا غم را بر اين گزيده مي بايد كرد وز چاه طمع بريده مي بايد كرد خون دل من ريخته مي خواهد يافت اين كار مرا به ديده مي بايد كرد آبي كه از اين ديده چو خون مي ريزد خون است ، بيا ببين كه چون مي ريزد پيداست كه خون من كه برداشت كند دل مي خورد و ديده برون مي ريزد عاشق همه سال مست و رسوا بادا ديوانه و شوريده و شيدا بادا با هشياري غصه ي هرچيز خوري چون مست شدي ، هرچه بادا بادا دل در غم عشق مبتلا خواهم كرد جان را سپر تير بلا خواهم كرد عمري كه نه در عشق تو بگذاشته ام امروز به خون دل قضا خواهم كرد از بس كه برآورد غمت آه از من ترسم كه شود به كام ، بدخواه از من دردا كه ز هجران تو اي جان جهان خون شد دلم و دلت نه آگاه از من تا با غم عشق تو مرا كار افتاد بيچاره دلم در غم بسيار افتاد بسيار فتاده بود هم در غم عشق اما نه چنين زار كه اين بار افتاد مدهوش تو را ترانه اي بس باشد در كشتن ما چه مي زني تير جفا ما را سر تازيانه اي بس باشد در عشق كه او جان و دل و ديده ي ماست جان و دل و ديده هر سه را سوخته اي
-
28:48اي دوست قبولم كن و جانم بستان مستم كن و وز هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گيرد بي تو آتش به من اندر زن و آنم بستان اي زندگي تن و توانم ، همه تو جاني و دلي اي دل و جانم همه تو تو هستي من شدي ، از آني همه من من نيست شدم در تو ، ازانم همه تو باز آي كه تا به خود نيازم بيني بيداري شب هاي درازم بيني نيمي غلطم كه خود فراق تو مرا نيمي غلطم كه خود فراق تو مرا كي زنده رها كند كه بازم بيني هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بي رحم تو ، بيزارتر است بگذاشتيم ، غم تو نگذاشت مرا حقا كه غمت از تو وفادارتر است باز آي كه تا به خود نيازم بيني بيداري شب هاي درازم بيني نيمي غلطم كه خود فراق تو مرا كي زنده رها كند كه بازم بيني هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بي رحم تو بيزارتر است بگذاشتيم غم تو نگذاشت مرا حقا كه غمت از تو وفادارتر است بر من در فضل بسته مي داند دوست زين پس من و دلشكستگي بر در او چون دوست دل شكسته مي دارد دوست خود ممكن آن نيست كه بردارم دل آن به كه به سوداي تو بسپارم دل گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه كنم ، بهر چه مي دارم دل در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است هر خون جگر كه بي تو خوردم ، هيچ است از درد تو هيچ روي درمانم نيست درمان كه كند مرا ، كه دردم هيچ است من بودم و دوش ، آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از او همه ناز شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد شب را چه كنم ، حديث ما بود دراز دلتنگم و ديدار تو درمان من است بي رنگ رخت ، زمانه زندان من است بر هيچ دلي مباد و بر هيچ تني آن چه از غم هجران تو بر جان من است اي نور دل و ديده و جانم چوني ؟ وي آرزوي هردو جهانم چوني ؟ من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس تو بي رخ زرد من ندانم چوني من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به يادگار دردي دارم كان درد به صد هزار درمان ندهم
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان