تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می ، تا بدان جا بی خبر ما را
به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل
مگر مستی نماید حال اقلیمی دگر ما را
به صحرای جنون باید زدن ای عشق امدادی
بس است ای ابر بی جا هرچه دادی دردسر ما را
گهی شمعم گهی پروانه اینجا نمی دانی
چه بازی هاست با جان ، تا شبی گردد سحر ما را
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می ، تا بدان جا بی خبر ما را
به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل
مگر مستی نماید حال اقلیمی دگر ما را
به صحرای جنون باید زدن ای عشق امدادی
بس است ای ابر بی جا هرچه دادی دردسر ما را
گهی شمعم گهی پروانه اینجا نمی دانی
چه بازی هاست با جان ، تا شبی گردد سحر ما را
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه