display result search
- 1387
نمی دانم
تصنیف شور، 15/12/1384
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی‌دانم
همه هستی تویی فی‌الجمله این و آن نمی‌دانم
بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم
یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون درین دوران نمی‌دانم
مرا با توست پیمانی تو با من کرده‌ای عهدی
شکستی عهد یا هستی بر آن پیمان نمی‌دانم
به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم
نمی‌یابم تو را در دل نه در عالم، نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی‌دانم
همه هستی تویی فی‌الجمله این و آن نمی‌دانم
بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم
یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون درین دوران نمی‌دانم
مرا با توست پیمانی تو با من کرده‌ای عهدی
شکستی عهد یا هستی بر آن پیمان نمی‌دانم
به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم
نمی‌یابم تو را در دل نه در عالم، نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه