تصنیف بیات اصفهان ، 3/11/1384
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
این نقش او بهانه ست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
این نقش او بهانه ست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
3:42
کاربر مهمان
کاربر مهمان