بازخوانی اثری از همایون خرم، 1394
نیامد امشب نسیم سحر
که ازسر زلفت آرد خبر
چه شد شب نظاره ها کجاشد آن اشاره ها
نه ازمَهم بود نشان نه جلوه در ستاره ها
چه شد شب نطاره ها
آه که چون به غم شب به پایان رسد
سحرگهان بر لبم جان رسد
به جان رسم ازغم بی کسی
که درد من تا به درمان رسد
فغان من تا به کیوان رسد
صبا به یارم رسان سلامی
به خسته جانی ببر پیامی
بگو که ازغم گرفنه آتش حریم عشقم
چو شعله هایی به رهگذارِ نسیمِ عشقم
نیامد امشب نسیم سحر
که از سر زلفت آرد خبر
نسیم زلف دلکشت که جان تازه آورد
چو بگذرد به سوی من غم ازدلم برون شود
غم ازدلم برون شود
نیامد امشب نسیم سحر
که ازسر زلفت آرد خبر
چه شد شب نظاره ها کجاشد آن اشاره ها
نه ازمَهم بود نشان نه جلوه در ستاره ها
چه شد شب نطاره ها
آه که چون به غم شب به پایان رسد
سحرگهان بر لبم جان رسد
به جان رسم ازغم بی کسی
که درد من تا به درمان رسد
فغان من تا به کیوان رسد
صبا به یارم رسان سلامی
به خسته جانی ببر پیامی
بگو که ازغم گرفنه آتش حریم عشقم
چو شعله هایی به رهگذارِ نسیمِ عشقم
نیامد امشب نسیم سحر
که از سر زلفت آرد خبر
نسیم زلف دلکشت که جان تازه آورد
چو بگذرد به سوی من غم ازدلم برون شود
غم ازدلم برون شود
کاربر مهمان