تصنیف بیات زند، 1381
با ماه میگویم سخن امشب به یادت تا سحر
فردا ز باد رهگذر می گیرم از حالت خبر
امشب به اندوهت خوشم بر آبم و در آتشم
دل را به پایت می کشم
آغوش بگشا سر به سر
ای التهاب روح من
داغ دل مجروح من
بر موج توفان روح من با تو چه بیمی از خطر
در عشق من دیرینه ای روح مرا آئینه ای
دردی و نقش سینه ای شیرین تر از شهد و شکر
عمری اگر درمانده ام در کیش عشقت مانده ام
با تو غزلها خوانده ام از شور عشق و شعر تر
آشفته زلف خوابها
آتش گرفته آبها
با خود از این گردابها دست مرا گیر و ببر
با ماه میگویم سخن امشب به یادت تا سحر
فردا ز باد رهگذر می گیرم از حالت خبر
امشب به اندوهت خوشم بر آبم و در آتشم
دل را به پایت می کشم
آغوش بگشا سر به سر
ای التهاب روح من
داغ دل مجروح من
بر موج توفان روح من با تو چه بیمی از خطر
در عشق من دیرینه ای روح مرا آئینه ای
دردی و نقش سینه ای شیرین تر از شهد و شکر
عمری اگر درمانده ام در کیش عشقت مانده ام
با تو غزلها خوانده ام از شور عشق و شعر تر
آشفته زلف خوابها
آتش گرفته آبها
با خود از این گردابها دست مرا گیر و ببر
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:13
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه