آلبومی با آهنگسازی حسین پرنیا با صدای علی جهاندار بر اساس اشعاری از صائب تبریزی و اقبال لاهوری
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:54آه عشاق سينه روز اثرها دارد شب اين طايفه در پرده سحرها دارد بر سر راز تو چون بيد دلم مي لرزد شيشه از باده پر زور خطرها دارد ادب عشق زبان بند لب اظهارست ور نه هر ذره ز خورشيد خبرها دارد مرو از راه به آوازه دريا صائب صدف خامش ما نيز گهرها دارد صائب تبريزي
-
7:45لاله صحرايم از طرف خيابانم بريد در هواي دشت و كهسار و بيابانم بريد در ميان سينه حرفي داشتم گم كرده ام گرچه پيرم اي عزيزان در دبستانم بريد ساز خاموشم نواي ديگري دارم هنوز آنكه بازم پرده گرداند پي آنم بريد اقبال لاهوري
-
2:32
-
3:25در شب من آفتاب آن كهن داغي بس است اين چراغ زير فانوس از شبستانم بريد ساز خاموشم نواي ديگري دارم هنوز آنكه بازم پرده گرداند پي آنم بريد اقبال لاهوري
-
3:01بي تو از خواب عدم ديده گشودن نتوان بي تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان در جهان است دل ما كه جهان در دل ماست لب فروبند كه اين عقده? گشودن نتوان دل ياران ز نواهاي پريشانم سوخت من از آن نغمه تپيدم كه سرودن نتوان اي صبا از تنك افشاني شبنم چه شود تب و تاب از جگر لاله ربودن نتوان اقبال لاهوري
-
1:26ساز خاموشم نواي ديگري دارم هنوز آنكه بازم پرده گرداند پي آنم بريد اقبال لاهوري
-
4:13اي جهاني محو رويت، محو سيماي كهاي؟ اي تماشاگاه عالم، در تماشاي كهاي؟ عالمي را روي دل در قبله? ابروي توست تو چنين حيران ابروي دلاراي كهاي؟ چشم مي پوشي ز گلگشت خيابان بهشت در كمين جلوه? سرو دلاراي كهاي؟ چون دل عاشق نداري يك نفس يكجا قرار سر به صحرا داده? زلف چليپاي كهاي؟ نيست غمازي طريق عاشقان پرده پوش ورنه صائب خوب مي داند كه رسواي كه اي! صائب تبريزي
-
3:46
-
5:19گر قابل ملال نيم، شاد كن مرا ويران اگر نميكني آباد كن مرا ز افتادگي مباد شوم بار خاطرت تا هست پاي رفتني آزاد كن مرا صائب تبريزي
-
4:17باز به سرمه تاب ده چشم كرشمه زاي را ذوق جنون دو چند كن شوق غزلسراي را قصه? دل نگفتني است درد جگر نهفتني است خلوتيان كجا برم لذت هاي هاي را آه درونه تاب كو اشك جگر گداز كو شيشه به سنگ ميزنم عقل گره گشاي را صبح دميد و كاروان كرد نماز و رخت بست تو نشنيده ئي مگر زمزمه? دراي را اقبال لاهوري
-
2:53
-
4:41مثل آئينه مشو محو جمال دگران از دل و ديده فرو شوي خيال دگران آتش از ناله مرغان حرم گير و بسوز آشياني كه نهادي به نهال دگران در جهان بال و پر خويش گشودن آموز كه پريدن نتوان با پر و بال دگران اي كه نزديك تر از جاني و پنهان ز نگه هجر تو خوشترم آيد ز وصال دگران اقبال لاهوري
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان