تصنیف دشتی با صدای آرش محمدظاهری، 1385
همه شب
به دو دست دعا سوی تو
سر تا پا میسوزم در هجران رخ بنما
بر من کن گذر حالم را نگر
اشکم را می بینی سوزم را در دل و جان
از همه تو بهتر دانی
روز و روزگارم دارد بنما تو چاره ای
آگهی ز حالم دارد
برده دل قرارم یا رب
نبود دگری آگه ز دلم
چه شود که گشایی مشکل من
ندهد ثمری بی جود تو
تو مگر بدمی در آب و گلم
هر شب چون شمع سوزم و سازم
جز در عشقت دل نمی بازم
یا رب چون تو محرم رازم
گوید دردم نغمه ی سازم
که مگر بنمایی نظری بر خاکم
که بری با مهرت در بر افلاکم
ای خدا رحمی نما بر حال من
چون تویی ناظر بر این احوال من
هر چه هستم گر گدا گر معتبر
از تو دارم یک نشانی مختصر
پس مراد عشقت نشسته بر دل
دگر چه خواهم اگر که عهدت شکسته با دل
همه شب
به دو دست دعا سوی تو
سر تا پا میسوزم در هجران رخ بنما
بر من کن گذر حالم را نگر
اشکم را می بینی سوزم را در دل و جان
از همه تو بهتر دانی
روز و روزگارم دارد بنما تو چاره ای
آگهی ز حالم دارد
برده دل قرارم یا رب
نبود دگری آگه ز دلم
چه شود که گشایی مشکل من
ندهد ثمری بی جود تو
تو مگر بدمی در آب و گلم
هر شب چون شمع سوزم و سازم
جز در عشقت دل نمی بازم
یا رب چون تو محرم رازم
گوید دردم نغمه ی سازم
که مگر بنمایی نظری بر خاکم
که بری با مهرت در بر افلاکم
ای خدا رحمی نما بر حال من
چون تویی ناظر بر این احوال من
هر چه هستم گر گدا گر معتبر
از تو دارم یک نشانی مختصر
پس مراد عشقت نشسته بر دل
دگر چه خواهم اگر که عهدت شکسته با دل
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه