تصنیف بیات زند، 1396
با چشم گل می خوانمت باغ بهارآور تویی
آن عشق سبز بی خزان در جان من مادر تویی
با تو به راه افتاده ام در کوچه های زندگی
روز نخست از تو شنید این دل نوای زندگی
چشمان مهرانگیز تو در خاطراتم روشن است
آرامش دستان تو تا بی نهایت با من است
اکنون که تها ماندم دلتنگ و شیدا در جهان
در انتظارم مادرا بازآ و لالایی بخوان
با چشم گل می خوانمت باغ بهارآور تویی
آن عشق سبز بی خزان در جان من مادر تویی
با تو به راه افتاده ام در کوچه های زندگی
روز نخست از تو شنید این دل نوای زندگی
چشمان مهرانگیز تو در خاطراتم روشن است
آرامش دستان تو تا بی نهایت با من است
اکنون که تها ماندم دلتنگ و شیدا در جهان
در انتظارم مادرا بازآ و لالایی بخوان
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه