تصنیف سه گاه ساخته شهرام منظمی، 1384
چنان شمعی فروزانم به شبهای پریشانی
ز داغت می زنم دل را به دریاهای توفانی
به دشواری دل دیوانه خو کرده ست با هجران
دلی که با نگاهی از کفم بردی به آسانی
اگرچه کارم از عشقت به رسوایی کشید آخر
ولی کی بر زبانم رفت حرفی از پشیمانی
مرا درد و غمی از این فزونتر نیست که از داغت
جهانی شد خبر اما تو دردم را نمیدانی نمیدانی
ندارم وحشتی از شب ز تنهایی نمی ترسم
رهایم می کنی از موج دریای پریشانی
چنان شمعی فروزانم به شبهای پریشانی
ز داغت می زنم دل را به دریاهای توفانی
به دشواری دل دیوانه خو کرده ست با هجران
دلی که با نگاهی از کفم بردی به آسانی
اگرچه کارم از عشقت به رسوایی کشید آخر
ولی کی بر زبانم رفت حرفی از پشیمانی
مرا درد و غمی از این فزونتر نیست که از داغت
جهانی شد خبر اما تو دردم را نمیدانی نمیدانی
ندارم وحشتی از شب ز تنهایی نمی ترسم
رهایم می کنی از موج دریای پریشانی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:10
-
5:13
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه