تصنیف
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم ، آن شب و فرسودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
نا گه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غم ها به سر آمد ، زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
پیش گل ها شاد و شیدا
می خرامید آن قامت موزونت
فتنه ی دوران ، دیده ی تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون ، مفتون تو بودم
اکنون از دل من ، بشنو تو سرودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم ، آن شب و فرسودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
نا گه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غم ها به سر آمد ، زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
پیش گل ها شاد و شیدا
می خرامید آن قامت موزونت
فتنه ی دوران ، دیده ی تو از دل و جان من شده مفتونت
در آن عشق و جنون ، مفتون تو بودم
اکنون از دل من ، بشنو تو سرودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
منتظرت بودم ، منتظرت بودم
کاربر مهمان
کاربر مهمان