تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
تو ای نازنین چه جان پروری
چه شیرین لبی چه گل پیکری
تو که شیرین تر از شکری
تو که رخشان تر از گوهری
تو که دل به خنده ای می بری
مگر راز عاشقان ای پری
ندانی، ندانی، ندانی
تو ای آتشین گل ناز من
چرا در نگاه من راز من
نخوانی نخوانی نخوانی
دلم شد به عشق تو مبتلا
تویی چون به درد من آشنا
چرا نشنوی فغانم، چرا
ندانم، ندانم، ندانم
از آن برق دیده ای دلستان
زدی آتشم تو در جسم و جان
رود زان شراره تا آسمان
فغانم، فغانم، فغانم
تو که دل به خنده ای می بری
مگر راز عاشقان ای پری
ندانی ، ندانی، ندانی
تو ای آتشین گل ناز من
چرا در نگاه من راز من
نخوانی نخوانی نخوانی
زمانه پندی آزاده وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
تو ای نازنین چه جان پروری
چه شیرین لبی چه گل پیکری
تو که شیرین تر از شکری
تو که رخشان تر از گوهری
تو که دل به خنده ای می بری
مگر راز عاشقان ای پری
ندانی، ندانی، ندانی
تو ای آتشین گل ناز من
چرا در نگاه من راز من
نخوانی نخوانی نخوانی
دلم شد به عشق تو مبتلا
تویی چون به درد من آشنا
چرا نشنوی فغانم، چرا
ندانم، ندانم، ندانم
از آن برق دیده ای دلستان
زدی آتشم تو در جسم و جان
رود زان شراره تا آسمان
فغانم، فغانم، فغانم
تو که دل به خنده ای می بری
مگر راز عاشقان ای پری
ندانی ، ندانی، ندانی
تو ای آتشین گل ناز من
چرا در نگاه من راز من
نخوانی نخوانی نخوانی
زمانه پندی آزاده وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه