تصنیف شور ساخته مجید وفادار
خوابی بود و خیالی ما را روز وصال
رفت از یاد و تبه شد آن خواب و خیال
روزی دلکش و خرم بود فارغ خاطرم ز غم بود
بر گل از نم فروردین لرزان قطره شبنم بود
ورزان حسن و جمال
وه آن حسن و جمال
جان را نشاط و مستی از روی تو بود
دل را امید هستی بر موی تو بود
ریزان ز شاخ سوسنها گلها بر سر ما
لرزان ز عشق و بی تابی گردد پیکر ما
ای کاش دامانت را از کف نمیدادم
چه شد آن وفا چه شد آن صفا ز چه از چشمت افتادم
چون گذشته ها به برم بیا که دهد غم بر بادم
خواهم بار دگر با تو به صحرا رفتن
غمها از دل بردن و خوش به تماشا رفتن
دل رفته بیا تا نروم از دست
کین زخمه غم تار دلم بشکست
خوابی بود و خیالی ما را روز وصال
رفت از یاد و تبه شد آن خواب و خیال
روزی دلکش و خرم بود فارغ خاطرم ز غم بود
بر گل از نم فروردین لرزان قطره شبنم بود
ورزان حسن و جمال
وه آن حسن و جمال
جان را نشاط و مستی از روی تو بود
دل را امید هستی بر موی تو بود
ریزان ز شاخ سوسنها گلها بر سر ما
لرزان ز عشق و بی تابی گردد پیکر ما
ای کاش دامانت را از کف نمیدادم
چه شد آن وفا چه شد آن صفا ز چه از چشمت افتادم
چون گذشته ها به برم بیا که دهد غم بر بادم
خواهم بار دگر با تو به صحرا رفتن
غمها از دل بردن و خوش به تماشا رفتن
دل رفته بیا تا نروم از دست
کین زخمه غم تار دلم بشکست
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:50
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان