تصنیف ارکسترال ماهور ساخته جمال الدین منبری، 1390
ساقی اگر از تو جامی بستانم
چگونه سر نسپارم چگونه جان نفشانم
آن چشم سیه با نگهی
دل برده دل پر گنهی
تا روی چونان ماه تو را
آئینه شود خاک رهی
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
به غمت دل بستم من
که ز هستی رستم من
تو گرفتی دستم را که چنین سرمستم
دل دریا شد بی پروا شد
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
با زخمه عشق می نوازی
این ساز دل شکسته ام را
آواز غریب و خسته ام را
هرگز نروی زیادم ای دوست
ای آنکه مرا بنردی از یاد
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
ساقی اگر از تو جامی بستانم
چگونه سر نسپارم چگونه جان نفشانم
آن چشم سیه با نگهی
دل برده دل پر گنهی
تا روی چونان ماه تو را
آئینه شود خاک رهی
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
به غمت دل بستم من
که ز هستی رستم من
تو گرفتی دستم را که چنین سرمستم
دل دریا شد بی پروا شد
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
با زخمه عشق می نوازی
این ساز دل شکسته ام را
آواز غریب و خسته ام را
هرگز نروی زیادم ای دوست
ای آنکه مرا بنردی از یاد
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
در جانم غوغا شد
این رسوا شیدا شد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه