قطعه بی کلام در فضای موسیقی دستگاهی
تو آیینه احمد تو آیینه عیسی
تو آیینه عشقی در غربت این دنیا
هر غمزه چشم تو یک آیه قرآن است
بازآی که بند کفر در قحطی ایمان است
شب فانی انسان در وحشت کده دردیم
هستی شده بر راهت چون چشم که برگردی
برگرد و زمستان را مهمان بهاران کن
تاریکی شب ها را با صبح چراغان کن
با خاطره می سوزیم با خاطره می سازیم
ما دل به تو می بندیم ما دل به تو می بازیم
با بود و نبود خود صف بسته دیداریم
از جان چه گرامی تر تا هدیه تو را آریم
تو آیینه احمد تو آیینه عیسی
تو آیینه عشقی در غربت این دنیا
هر غمزه چشم تو یک آیه قرآن است
بازآی که بند کفر در قحطی ایمان است
شب فانی انسان در وحشت کده دردیم
هستی شده بر راهت چون چشم که برگردی
برگرد و زمستان را مهمان بهاران کن
تاریکی شب ها را با صبح چراغان کن
با خاطره می سوزیم با خاطره می سازیم
ما دل به تو می بندیم ما دل به تو می بازیم
با بود و نبود خود صف بسته دیداریم
از جان چه گرامی تر تا هدیه تو را آریم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه