تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
تک نواز سه تار ، ویولون و کمانچه : مجتبی میرزاده
تک نواز سه تار ، ویولون و کمانچه : مجتبی میرزاده
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:05می گریزم می گریزم اشك حسرت از چه ریزم برو برو كز دامت جستم گشوده بال از بامت جستم یاد از تو دگر نكنم سوی تو نظر نكنم تو را رها كردم با دگران گذشتم از تو چون رهگذران رفتم كز تو دگر دیوانه شوم بهر شمع دگر پروانه شوم مهری دیگر با تو ندارم در كوی تو پا نگذارم بگذر از من كز تو گذشتم از دل تا كی ناله بر آرم نازك طبعی ، چو برگ گل بودم به دستت افتادم پرپر گشتم اشكی بودم درون بحر غم چو قطره ی باران گوهر گشتم به حال خود بگذارم به دست غم بسپارم كه بی تو تنها بروم برو برو تنها بروم می گریزم می گریزم اشك حسرت از چه ریزم برو برو كز دامت جستم گشوده بال از بامت جستم یاد از تو دگر نكنم نكنم سوی تو نظر نكنم نكنم تو را رها كردم با دگران گذشتم از تو چون رهگذران
-
9:35یارب دیگر طاقتم طی شد یا بسوزانم یا نجاتم ده عاشق عاشق گشته ام یارب یا بكش دیگر ، یا حیاتم ده من كجا او كجا نه او خبر ز من دارد نه من نشان از او دارم او جدا من جدا به سینه سوز غم دارم ز دیده اشك خون بارم یارب دیگر طاقتم طی شد یا بسوزانم ، یا نجاتم ده عاشق عاشق گشته ام یارب یا بكش دیگر ، یا حیاتم ده روز و شب نصیب من آه آتشین بود صبح و شام عاشقان وای اگر چنین بود من آتشی ز سوز دل به سینه دارم چه همدمی ببین نشسته در كنارم مكن فغان ای دل در این جهان ای دل دوای دردم گر پیدا شود كه عاشق از هجران رسوا شود حكایتی اگر ازین زمانه گفتم به یاد آن گذشته این ترانه گفتم
-
9:03نباشم گر در این محفل چه غم دیوانه ای كم تر خوش آن روزی ز خاطرها روم افسانه ای كم تر تو ای سقف كبود آسمان ، بر سر خرابم شو پرستویی نهان در تیركوب خانه ای كم تر در كنار آشنایان در میان بی وفایان گر من بی دل نباشم شمع هر محفل نباشم عاشقی دیوانه كم تر ناله ای مستانه كم تر آتشی گر برفروزم گوشه ی كاشانه ی من نیمه شب از غم بسوزد جسم چون پروانه ی من مست و مدهوشی سحرگه بر در میخانه كم تر از من بگذر كه این مجنون پی لیلا گرفته دل از كف داده ای اكنون ره صحرا گرفته شعله ور ای عشق رسوا آمدی تا من بسوزم آمدی با این همه غم ، تا چنین آید به روزم گر سراید سوز و سازم ، این همه شوق و نیازم شكوه ای كم ، ناله ای كم ، قصه ی بی انتهایی با دو صد افسانه كم تر در كنار آشنایان در میان بی وفایان گر من بی دل نباشم ، شمع هر محفل نباشم عاشقی دیوانه كم تر ناله ای مستانه كم تر آتشی گر برفروزم گوشه ی كاشانه ی من نیمه شب از غم بسوزد جسم چون پروانه ی من مست و مدهوشی سحرگه بر در میخانه كم تر
-
8:13عشوه از حد می برد چشم تو ای سرچشمه ی عشق و جوانی فتنه برپا می كند ناز تو ای خو كرده با نامهربانی گه چو دریا پر ز رازی گه چو دشتی سینه بازی گه چو آتش گرم مهری گه چنان گل غرق نازی چون خم بی باده گر بی جوش و تابی چون شراب كهنه گه پرالتهابی جای آن سنگ صبور ای قصه گو با من بگو تا به تنهایی كنم با او زمانی گفت و گو تا شود صبرش دوام و بشكند در پای من سنگ از آن نامهربان شد ، مهربان تر وای من عشوه از حد می برد چشم تو ای سرچشمه ی عشق و جوانی فته برپا می كند ناز تو ای خوكرده با نامهربانی آخر ای زیبای من افسون گری اندازه دارد هرزمان بینم تو را ، چشمت فریبی تازه دارد من از آن روزی كه بستم با تو پیوند محبت با تو گل بویی ندیدم از تو لبخند محبت سوختم پروانه سان از داغ این زود آشنایی ساختم اما نكردم شكوه از درد جدایی
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان