چند تصنیف در بیات اصفهان
ویولن: ارسلان کامکار، مشتاق قرداش خانی- بربط: ارسلان کامکار- تار: شهرام اعتمادی، صایب کاکاوند- ضرب زورخانه، تنبک: کامبیز گنجهای- نی: داوود ورزیده- قیچک آلتو: حسن خدایی نیا- کمانچه: مشتاق قرداش خانی- بم تار: سهیل سان احمدی- دف، دف باس: مهدی رضایی- زنگ، دهل، دایره، دمام: پژمان پرنیا- سنتور: حسین پرنیا
ویولن: ارسلان کامکار، مشتاق قرداش خانی- بربط: ارسلان کامکار- تار: شهرام اعتمادی، صایب کاکاوند- ضرب زورخانه، تنبک: کامبیز گنجهای- نی: داوود ورزیده- قیچک آلتو: حسن خدایی نیا- کمانچه: مشتاق قرداش خانی- بم تار: سهیل سان احمدی- دف، دف باس: مهدی رضایی- زنگ، دهل، دایره، دمام: پژمان پرنیا- سنتور: حسین پرنیا
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
8:12یك دو ابریشمك فروتر گیر تا توانیم فهم آن كردن اندك اندك ز كوه سنگ كشند نتوان كوه را كشان كردن ما گوش شماییم شما تن زده تا كی ما مست و خراباتی و بیخود شده تا كی دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت مجلس همه شوریده بتا عربده تا كی ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان آخر بنگویید كه این قاعده تا كی تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت كاین نوبت شادی است غم بیهده تا كی چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی بشكست در صومعه كاین معبده تا كی (مولوی)
-
4:12من عاشقی از كمال تو آموزم بیت و غزل از جمال تو آموزم در پرده? دل خیال تو رقص كند من رقص هم از خیال تو آموزم (مولوی)
-
10:23من مست و تو دیوانه، ما را كه برد خانه صد بار ترا گفتم كم خور دو سه پیمانه در شهر یكی كس را هشیار نمی بینم هر یك بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ، تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه تو وقف خراباتی ،دخلت می و خرجت می زین وقف به هشیاران مسپار یكی دانه ای لولی بربط زن، تو مست تری یا من ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و كاشانه گفتم ز كجایی تو ،تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز تركستان، نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا، نیمی همه دردانه گفتم كه رفیقی كن با من كه منم خویشت گفتا كه بنشناسم من خویش ز بیگانه چون كشتی بی لنگر كژ می شد و مژ می شد و زحسرت او مرده صد عاقل و فرزانه (مولوی)
-
8:29ای جان تو جانم را از خویش خبر كرده اندیشه تو هر دم در بنده اثر كرده ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید بر بنده همان لحظه آن چیز گذر كرده از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم مكر تو به پنهانی خود كار دگر كرده بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده عشقت دهن نی را پرقند و شكر كرده از چهره چون ماهت وز قد و كمرگاهت چون ماه نو این جانم خود را چو قمر كرده خود را چو كمر كردم باشد به میان آیی ای چشم تو سوی من از خشم نظر كرده از خشم نظر كردی دل زیر و زبر كردی تا این دل آواره از خویش سفر كرده (مولوی
-
13:56سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو دوش چه خوردهای دلا راست بگو به جان تو فتنه گر است نام تو پرشكر است دام تو باطرب است جام تو بانمك است نان تو مرده اگر ببیندت فهم كند كه سرخوشی چند نهان كنی كه می فاش كند نهان تو هر نفسی بگوییم عقل تو كو چه شد تو را عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو هر سحری چو ابر دی بارم اشك بر درت پاك كنم به آستین اشك ز آستان تو زاهد كشوری بدم صاحب منبری بدم كرد قضا دل مرا عاشق و كف زنان تو صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم تا به كجا كشد مرا مستی بیامان تو شیر سیاه عشق تو میكند استخوان من نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین كاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو (مولوی
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه