تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
دل من همچو نیلوفر به موج خون نشسته
ببین آینه ی روحم ز سنگ غم شکسته
تو ای همزاد رویایی مگو از رنج تنهایی
مرا با خود رها کن در دل شب های یلدایی
من و این کوه درد غربت و آزرده جانی ها
سرشک حسرت و کنج غم و بی همزبانی ها
من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی
مگو با من، مگو با من چرا هرلحظه می کاهی
چون بلبلی بی آشیان آواره از بستان شدم
دور از وطن از سوز دل، مانند نی نالان شدم
تا من جدا ای آسمان از جمع سرمستان شدم
چون زورقی بی بادبان سرگشته در طوفان شدم
خوانم به شوری عاشقانه، هر روز نامت با ترانه
سرسبز مان ایران زیبا ای راز عشق جاودانه
روزی به شوقت چون کبوتر پر می کشم تا آشیانه
با من بگو باز آ پرستو تا پرزنان آیم به لانه
دل من همچو نیلوفر به موج خون نشسته
ببین آینه ی روحم ز سنگ غم شکسته
تو ای همزاد رویایی مگو از رنج تنهایی
مرا با خود رها کن در دل شب های یلدایی
من و این کوه درد غربت و آزرده جانی ها
سرشک حسرت و کنج غم و بی همزبانی ها
من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی
مگو با من، مگو با من چرا هرلحظه می کاهی
چون بلبلی بی آشیان آواره از بستان شدم
دور از وطن از سوز دل، مانند نی نالان شدم
تا من جدا ای آسمان از جمع سرمستان شدم
چون زورقی بی بادبان سرگشته در طوفان شدم
خوانم به شوری عاشقانه، هر روز نامت با ترانه
سرسبز مان ایران زیبا ای راز عشق جاودانه
روزی به شوقت چون کبوتر پر می کشم تا آشیانه
با من بگو باز آ پرستو تا پرزنان آیم به لانه
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان