تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
در دل سنگت فغانم ندارد اثر
بر من مسکین نظر کن تو بار دگر
غصه عشقت حبیبم زده آتشم
من ز فراقت ندانی چهها میکشم
سوزم از آتش تن بیتو ندارم امید
کز این ظلمت شب رسم به صبح سپید
دل ریش مرا مهر تو باشد دوا
ز غم دوریت آه فتادم ز پا
بی وفا چرا غافلی از حال ما
روز و شب می نشینم به کویت
می شوم چون خاک راهت
تا اگر از کنارم گذشتی
بر من افتد آن نگاهت
غم دل حال دل از چهره زردم عیان است
خون دل گشته چون سیلاب ز دیده روان است
در دل سنگت فغانم ندارد اثر
بر من مسکین نظر کن تو بار دگر
غصه عشقت حبیبم زده آتشم
من ز فراقت ندانی چهها میکشم
سوزم از آتش تن بیتو ندارم امید
کز این ظلمت شب رسم به صبح سپید
دل ریش مرا مهر تو باشد دوا
ز غم دوریت آه فتادم ز پا
بی وفا چرا غافلی از حال ما
روز و شب می نشینم به کویت
می شوم چون خاک راهت
تا اگر از کنارم گذشتی
بر من افتد آن نگاهت
غم دل حال دل از چهره زردم عیان است
خون دل گشته چون سیلاب ز دیده روان است
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:28
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه