تصنیف ساخته فرناد شاه زیدی بر روی رنگ بیات زند علی اکبر شهنازی
از تو در دل شوری دارم
در پی تو شعله کشان دیده و دل من
دل من تو را نغمه زند ای مه من امشب
بزن ای فلک ساز وفا همره من امشب
از تو مانده به سینه شرار آهی
بر دل ما بگردان نگاهی گاهی
ز شوقت ای یارم دلدارم نگارم
نمانده قرارم به بویت بهارم
ببارم تا هوای تو را در سر دارم
مه چو به لب ز روی تو ترانه دارد
دیده ی شب ز روی تو نشانه دارد
دل من از تو زبانه می کشد
خانه به خانه می کشد نقش تمنا
همه شب در پی ماه روی تو
سایه به سایه سوی تو در پی معنا
در دلم نمانده جز آرزویی از این غم چه گویم
درد خود چگونه با دلبر خود به هر جا بگویم
جز به نهان از غم دل با تو نگویم
نوای سازم تو را می موید
دل تو را می جوید ای قرار دل من
در نگاه تو به یک نظر دیده و دل می بازم
چون ستارگان تا به سحر با دل شب همرازم
سری به باده دادم که می دهد به بادم
ز دیده گر چه رفتی نمی روی ز یادم
در پی تو شعله کشان دیده و دل من
از تو در دل شوری دارم
در پی تو شعله کشان دیده و دل من
دل من تو را نغمه زند ای مه من امشب
بزن ای فلک ساز وفا همره من امشب
از تو مانده به سینه شرار آهی
بر دل ما بگردان نگاهی گاهی
ز شوقت ای یارم دلدارم نگارم
نمانده قرارم به بویت بهارم
ببارم تا هوای تو را در سر دارم
مه چو به لب ز روی تو ترانه دارد
دیده ی شب ز روی تو نشانه دارد
دل من از تو زبانه می کشد
خانه به خانه می کشد نقش تمنا
همه شب در پی ماه روی تو
سایه به سایه سوی تو در پی معنا
در دلم نمانده جز آرزویی از این غم چه گویم
درد خود چگونه با دلبر خود به هر جا بگویم
جز به نهان از غم دل با تو نگویم
نوای سازم تو را می موید
دل تو را می جوید ای قرار دل من
در نگاه تو به یک نظر دیده و دل می بازم
چون ستارگان تا به سحر با دل شب همرازم
سری به باده دادم که می دهد به بادم
ز دیده گر چه رفتی نمی روی ز یادم
در پی تو شعله کشان دیده و دل من
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه