موسیقی دستگاهی ویژه بزرگداشت مولانا
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
6:22ما در ره عشق تو اسيران بلاييم كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم حلاج وشانيم كه از دار نترسيم مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
-
5:59عاشقي بر من پريشانت كنم نيكو شنو كم عمارت كن كه ويرانت كنم گر دو صد خانه كني زنبوروار و موروار بي كس و بي خان و بي مانت كنم تو بر آنكه خلق را حيران كني من بر آنكه مست و حيرانت كنم نيكو شنو ور تو افلاطون و لقماني به علم و كر و فر من به يك ديدار نادانت كنم نيكو شنو تو به دست من چو مرغي مردهاي وقت شكار من صيادم دام مرغانت كنم نيكو شنو هين قرائت كم كن و خاموش باش و صبر كن تا بخوانم عين قرآنت كنم نيكو شنو
-
8:27اه چه بي رنگ و بي نشان كه منم كي ببينم مرا چنان كه منم گفتي اسرار در ميان آور كو ميان اندر اين ميان كه منم اين جهان و آن جهان مرا مطلب كاين دو گم شد در آن جهان كه منم شمس تبريز را چو ديدم من نادره بحر و گنج و كان كه منم
-
7:43رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن ترك من خراب شب گرد مبتلا كن ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا كن دردي است غير مردن آن را دوا نباشد پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن
-
6:14خواجه بيا خواجه بيا خواجه دگربار بيا دفع مده دفع مده اي مه عيار بيا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر تشنه مخمور نگر اي شه خمار بيا پاي تويي دست تويي هستي هر هست تويي بلبل سرمست تويي جانب گلزار بيا گوش تويي ديده تويي وز همه بگزيده تويي يوسف دزديده تويي بر سر بازار بيا از نظر گشته نهان اي همه را جان و جهان بار دگر رقص كنان بيدل و دستار بيا روشني روز تويي شادي غم سوز تويي ماه شب افروز تويي ابر شكربار بيا اي شب آشفته برو وي غم ناگفته برو اي خرد خفته برو دولت بيدار بيا ور ره در بسته بود از ره ديوار بيا اي نفس نوح بيا وي هوس روح بيا
-
6:23مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم ديده سير است مرا جان دلير است مرا زهره شير است مرا زهره تابنده شدم گفت كه ديوانه نه اي لايق اين خانه نه اي رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت كه سرمست نه اي رو كه از اين دست نه اي رفتم و سرمست شدم وز طرب آكنده شدم گفت كه تو زيرككي مست خيالي و شكي گول شدم هول شدم وز همه بركنده شدم گفت كه تو شمع شدي قبله ي اين جمع شدي جمع نيم شمع نيم دود پراكنده شدم چشمه خورشيد تويي سايه گه بيد منم چونك زدي بر سر من پست و گدازنده شدم تابش جان يافت دلم وا شد و بشكافت دلم اطلس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه