تصنیف بیات اصفهان ساخته مهرزاد مهربانپور
تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم
خورشید صفا در دل ویرانه نهادیم
شد شعله ور از سینه س هر شمع شب افروز
داغی که به خاکستر پروانه نهادیم
از پنجره ی مشرقی چشم تو خواندیم
افسون نگاه تو و افسانه نهادیم
مست از می پیمان تو سر بر سر دستیم
دل در گرو گردش پیمانه نهادیم
از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست
تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم
آئینه ای از آه جگرسوختگان است
سرگشته غباری که در این خانه نهادیم
تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم
خورشید صفا در دل ویرانه نهادیم
شد شعله ور از سینه س هر شمع شب افروز
داغی که به خاکستر پروانه نهادیم
از پنجره ی مشرقی چشم تو خواندیم
افسون نگاه تو و افسانه نهادیم
مست از می پیمان تو سر بر سر دستیم
دل در گرو گردش پیمانه نهادیم
از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست
تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم
آئینه ای از آه جگرسوختگان است
سرگشته غباری که در این خانه نهادیم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه