تصنیف دشتی ساخته کامران گلستانیان، 1390
بیا بیا که دل تو را به صد زبان صدا کند
مرو مرو که وصل تو مرا ز غم رها کند
خدا کند شود جدا ز آشنای باوفا
کسی که از ره جفا تو را ز من جدا کند
تو آگهی ز راز من به درد من نیاز من
که جز تو دارد این توان که درد من دوا کند
به هر نفس که زنده ام در این امید مانده ام
که آن ربوده دل ز من به عهد خود وفا کند
ربوده دل ز من چرا شکسته عهد من چرا
به جانم این همه جفا چرا کند چرا کند
نگار من بهار من ستم به جان زار من
مکن که بد کند که بر کسی جفا کند
بیا بیا که دل تو را به صد زبان صدا کند
مرو مرو که وصل تو مرا ز غم رها کند
خدا کند شود جدا ز آشنای باوفا
کسی که از ره جفا تو را ز من جدا کند
تو آگهی ز راز من به درد من نیاز من
که جز تو دارد این توان که درد من دوا کند
به هر نفس که زنده ام در این امید مانده ام
که آن ربوده دل ز من به عهد خود وفا کند
ربوده دل ز من چرا شکسته عهد من چرا
به جانم این همه جفا چرا کند چرا کند
نگار من بهار من ستم به جان زار من
مکن که بد کند که بر کسی جفا کند
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه