تصنیف سه گاه ساخته فخری ملک پور
ای دل ز خود بیگانه شو
محو رخ جانانه شو
تا او ز شور عشق خود
شیدا و بی تابت کند
تا عشق جان افروز او
وان عشق هستی سوز او
با پرتوی با شعله ای
آتش زند آبت کند
از تن رها سازد تو را
در خود فنا سازد تو را
ماه شب افروزت کند
مهر جفاتابت کند
پابند آب و گل مشو
غافل ز حال دل مشو
در عاشقی گر صادقی
از یاد او غافل مشو
خواهی اگر دریا شوی
وامانده ی ساحل مشو
در بحر درسان غرقه شو
تا درد نایابت کند
در عاشقی افسانه شو
در شعله چون پروانه شو
تا کیمیای عشق او
همچون زر نابت کند
ای دل ز خود بیگانه شو
محو رخ جانانه شو
تا او ز شور عشق خود
شیدا و بی تابت کند
تا عشق جان افروز او
وان عشق هستی سوز او
با پرتوی با شعله ای
آتش زند آبت کند
از تن رها سازد تو را
در خود فنا سازد تو را
ماه شب افروزت کند
مهر جفاتابت کند
پابند آب و گل مشو
غافل ز حال دل مشو
در عاشقی گر صادقی
از یاد او غافل مشو
خواهی اگر دریا شوی
وامانده ی ساحل مشو
در بحر درسان غرقه شو
تا درد نایابت کند
در عاشقی افسانه شو
در شعله چون پروانه شو
تا کیمیای عشق او
همچون زر نابت کند
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:39
کاربر مهمان