تصنیف دشتی ساخته جمال الدین منبری، 1374
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
کجا گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
کجا گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه