مرثیه ای بر روی شعر حمیدرضا برقعی
مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را
رفـت تـا تـشنـگیاش آب کـند دریـا را
آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب
مـاه میخواست که مهتاب کند دریا را
تـشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره ی آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
نـاگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تـا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهـریه گُل بـود و اِلاّ خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریـا را
روی دست تو ندیده است کسی دریادل
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را
رفـت تـا تـشنـگیاش آب کـند دریـا را
آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب
مـاه میخواست که مهتاب کند دریا را
تـشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره ی آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
نـاگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تـا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهـریه گُل بـود و اِلاّ خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریـا را
روی دست تو ندیده است کسی دریادل
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:20
-
4:20
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه