مجموعه ی مرثیه های عاشورایی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:20آرام جانم مي رود روح و روانم مي رود آن دل كه با خود داشتم، با دلستانم مي رود اي نوگل خوشبوي من، رويت بود در كوي من جان مي سپاري تشنه لب، سر به سر زانوي من اميد جان بودي مرا، در سوگ ياران سر به سر از پي روان بودم تو را سامان به سامان در به در
-
6:41به آه و فغان زينب خون جگر بگفتا كه اي از خدا بي خبر حيا كن تو از روي خيل البشر بكن شرمي از خالق نشاتين مزن چوب كين بر لبان حسين چو كشتي جوانان ما را به كين علي اكبر و قاسم مه جبين بكن شرمي از خالق نشاتين من بينوا گرچه بي ياورم ولي دختر دخت پيغمبرم تو رحمي بكن بر دل مضطرم بكن شرمي از خالق نشاتين همي لعل لب را رسول مجيد گهي بوسه مي زد گهي مي مكيد حيا كن تو اي روسياه پليد بكن شرمي از خالق نشاتين دل من از اين غم، كباب آمده كه اين سم به بزم شراب آمده ز كوفه به شام خراب آمده بكن شرمي از خالق نشاتين
-
6:22چرا مادر علياصغر گلوي خونفشان داري چرا چشمان پر آب و تبسم بر لبان داري به قربان تو گردم من كه رفتي سوي قربانگاه كنون با پيكري پرخون در آغوشم مكان داري بيا تا خون ز حلقومت به آب ديدگان شويم كه من اشك روان دارم تو روي ارغوان داري بيا تا بند قنداقت گشايم اي علي اصغر كه عزم رفتن اي مادر، به ملك جاودان داري
-
6:41چرا مادر علياصغر گلوي خونفشان داري چرا چشمان پر آب و تبسم بر لبان داري بيا تا دست پرخونت به خواب آرم به گهواره كه تو اندر گلو تير جفاي ظلم ما داري ترحم كس نكرد آخر بر احوال پريشانت تو اي مادر كجا تاب چو اين درد گران داري نه شير و جرعه ي آبي كه ريزم در گلوي تو بميرم من در صحرا كه اين سان ميزبان داري
-
9:11رقيه با سر شاه شهيدان چنين گفتا به صد آه و به افغان پدر جان من به قربان سر تو سر از تن جدا كو پيكرت كو پدر با آن همه مهر نهاني چرا امشب به من نامهرباني چرا خاموشي اي باب كبارم نمي پرسي چرا احوال زارم ز كوفه تا به اين ويرانه سيرم پياده در بيابان ها دويدم ببين نيلي شده روي نكويم ز بس سيلي زده خولي به رويم رقيه بر سر شاه شهيدان چنين گفتا به صد آه و به افغان پدر جانم به قربان سر تو سر از تن جدا كو پيكرت كو
-
4:44چرا مادر علياصغر گلوي خونفشان داري چرا چشمان پر آب و تبسم بر لبان داري بيا تا جسم پرخونت بخوابانم به گهواره كه تو اندر گلو تيغ جفاي ظالمان داري بيا تا بند قنداقت گشايم اي علياصغر كنون با پيكري پرخون در آغوشم مكان داري
-
11:05چرا مادر علياصغر گلوي خونفشان داري چرا چشمان پرآب و تبسم بر لبان داري بيا تا جسم پرخونت بخوابانم به گهواره كه تو اندر گلو تيغ جفاي ظالمان داري بيا تا بند قنداقت گشايم اي علياصغر كنون با پيكري پرخون در آغوشم مكان داري نه شير و جرعه ي آبي كه ريزم در گلوي تو بميرم من در اين صحرا، كه اين سان ميزبان داري
-
7:43هرگز كسي چون من تن بيسر نبوسيد بوسيدم آن جايي كه پيغمبر نبوسيد حيدر نبوسيد زهرا نبوسيد حتي نسيم صحرا نبوسيد وقتي در آن درياي خون زينب شنا كرد لب بر لب ببريده ي او آشنا كرد گفت اي حسين جان، كو مغز پاكت تا كي ببينم بر روي خاكت
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه