مرثیه ساخته محسن حسن زاده لیله کوهی، 1376
فغان بلبل و آه دل من
زده آتش زغم بر حاصل من
بگو بلبل به بلبلها بنالید
خزان شد از دم خنجر گل من
بیا بلبل که غم از حد فزون است
دلم از داغ اکبر غرق خون است
ز داغ غنچه نشکفته اصغر
مرا داغ فزونی در درون است
گل تو از خزان گردیده پرپر
گل من از دم شمشیر و خنجر
گل تو گلفروشی را صفا داد
گل من نیزه ها را داد زیور
یکروزه از من شش برادر سر بریدند
هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند
کو نور عینم مظلوم حسینم
با اشک خود دامان صحرا را بشویم
شاید گل م گشته ی خود را بجویم
یارب چه سان پا از زمین بردارم اینجا
جانان خود را بی کفن بگذارم اینجا
فغان بلبل و آه دل من
زده آتش زغم بر حاصل من
بگو بلبل به بلبلها بنالید
خزان شد از دم خنجر گل من
بیا بلبل که غم از حد فزون است
دلم از داغ اکبر غرق خون است
ز داغ غنچه نشکفته اصغر
مرا داغ فزونی در درون است
گل تو از خزان گردیده پرپر
گل من از دم شمشیر و خنجر
گل تو گلفروشی را صفا داد
گل من نیزه ها را داد زیور
یکروزه از من شش برادر سر بریدند
هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند
کو نور عینم مظلوم حسینم
با اشک خود دامان صحرا را بشویم
شاید گل م گشته ی خود را بجویم
یارب چه سان پا از زمین بردارم اینجا
جانان خود را بی کفن بگذارم اینجا
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه